شهید دانشجو غلامعلی پیچک
نام پدر :
تاريخ تولد: 8 مهر 1338
محل تولد:
رشته تحصيلي: فیزیک
نام دانشگاه : دانشکده انرژی اتمی
تاريخ شهادت : 20 آذر 1360
محل شهادت: ارتفاعات برآفتاب
عمليات:
زندگی نامه شهید
شهید غلامعلی پیچک روز هشتم مهر ماه سال ۱۳۳۸، مصادف با سالروز تولد حضرت صاحب الزمان (عج) در خانواده ای متدین به دنیا آمد. در سن پنج سالگی وارد دبستان شد و تا کلاس اول راهنمایی را، چون دیگر همسن و سالانش به درس و بازی گذراند و در این ایام بود که توسط یکی از معلمینش با مسائل سیاسی زمان خود آشنا شد و به ماهیت دستگاه جابر پهلوی پی برد.
از آن پس، قسمتی از وقت خود را به تحقیق و جستجو درباره نهضت اسلامی مردم به رهبری امام خمینی و ظلم و فساد دستگاه حاکم اختصاص داد و پس از مدتی، خود دست به کار شد و به کار تهیه و توزیع اعلامیه ها و شعار نویسی پرداخت.
در سال ۵۵ وارد کلاسهای تفسیر قرآن شهید شرافت شد و در کلاسهای آقای مهذب و آقای کاظمی که از اساتید اصول عقاید و قرآن به شمار می رفتند، شرکت کرد. وی در کنار ادامه تحصیل کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی نیز همت گماشت و دروس مقدماتی را به اتمام رسانده و به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت.
پس از اخذ دیپلم ریاضی، در کنکور ورودی دانشگاهها شرکت کرد و در دانشکده انرژی اتمی قبول شده، تحصیلات عالی خود را در این دانشگاه آغاز کرد. در همین ایام با ورود به گروههای اسلامی مبارز، به فعالیتهای ضد رژیم خود وسعت بخشید و گام به جبهه مبارزه مسلحانه نهاد.
شهید پیچک اهل تقوا و ورع بود و در انجام فرائض دینی، تقید و تعبد خاصی داشت . پس از انقلاب، نماز شبش ترک نشد. در نماز آن چنان حضور می یافت که خارج از خود را فراموش می کرد. او اهل مطالعه و کتاب بود. در عین اشتغال به کارهای نظامی، از فعالیتهای فرهنگی غافل نمی شد.
سخنرانیهایش مشهور بود. او در اخلاق و رفتار الگوی دیگران بود. شهامت و شجاعتش کم نظیر بود. به حضرت امام خمینی(ره) عشق می ورزید و تابع و مرید معظم له بود. در انجام هرکاری تنها جلب رضای خدا را در نظر می گرفت و هرگز ریب و ریا به اخلاص او نفوذ نکرد.
برادرش از این ایام می گوید: بهمن سال ۵۶ بود که روزی من به سراغ کتابخانه غلامعلی رفتم و مشغول جستجو در میان کتاب ها شدم. یک کتاب را که باز کردم، دیدم که یک کلت کمری را با مهارت جاسازی کرده است. این مسئله را در خفا به او گفتم و او شروع کرد به دادن زمینه های سیاسی به من و گفت که بچه ها دارند برای مبارزه مسلحانه آماده می شوند. بعد ها دیگر جریان فعالیتهای نظامی اش را از من پنهان نمی کرد.
یکی دیگر از اقدامات او، “طراحی ترور خسرو داد”، فرمانده هوانیروز بود که آن را با دقت آماده کرده بود، اما در مرحله آخر، پیش از انجام ترور، برای دریافت اجازه از حضرت امام با نماینده ایشان تماس گرفت و پس از بررسی جوانب و عواقب کار و اطلاع از عدم رضایت نماینده حضرت امام غلامعلی بدون هیچ اصراری طرح را لغو کرد.
در زمان ورود حضرت امام به کمیته استقبال پیوست و با توجه به آموزشهایی که دیده بود، چند شب قبل از ورود آن حضرت به بهشت زهرا رفت تا در مقابل هر گونه تحرکات احتمالی دولت بختیار، و پس مانده های رژیم طاغوت در جهت اخلال و خرابکاری، از آنجا محافظت کند. پس از آن نیز اسلحه اش را برداشت و در، زد و خورد های سه روزه انقلاب از ۱۹ تا ۲۲ بهمن، در خیابان تهران نو و پادگان نیروی هوایی، به صورت شبانه روزی، حضور پیدا کرد و به مقابله مسلحانه با آخرین عوامل رژیم پهلوی پرداخت.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با فرمان تشکیل جهاد سازندگی، بدون مطلع ساختن خانواده و به بهانه سفری به حوالی تهران، راهی سیستان و بلوچستان شد و در آنجا ضمن کارهای بدنی، به شغل معلمی نیز مشغول شد. با تشکیل سپاه پاسداران، غلامعلی جزو اولین نیروهایی بود که به این نهاد انقلابی پیوست و در سپاه خیابان خردمند در کنار عزیزانی چون حاج احمد متوسلیان، شهید رضا قربانی مطلق، شهید محمد متوسلی و شهید حاج علی اصغر اکبری مشغول به فعالیت شد.
با شروع قائله کردستان، غلامعلی هجرت بزرگ زندگی خویش را انجام داد و به همراه سرداران همرزمش عازم مبارزه با ضد انقلاب شد. در پاکسازی شهر سنندج و شکستن محاصره باشگاه افسران، نقش عمده ای را ایفا کرد و پس از آن به بانه شتافت. این شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضد انقلاب قرار داشت. پس از چند هفته سرانجام او و یارانش، موفق به شکستن این محاصره و پاکسازی شهر بانه شدند. در جربان این پاکسازی، غلامعلی پس از یک در گیری با ضد انقلاب به طرز معجزه آسایی نجات یافت و از ناحیه دو دست و پا مجروح شد و به تهران اعزام گردید.
از آن جا که لیاقت و شجاعت او در درگیریهای کردستان برای فرماندهان محرز بود ، به عنوان فرمانده محور غرب کشور منصوب می شود و در همین حال، به تدریس در مدارس یکی از مناطق محروم تهران (شمیران نو) نیز مشغول بود. مدتی هم مسئولیت حفاظت از جان شهید مطهری را برعهده داشت و در زمان حیات او و پس از شهادتش، سه بار مورد سوء قصد گروه های چپ قرار گرفت.
شهید پیچک، در اوایل سال ۶۰ به فکر انجام عملیاتی گسترده برای آزادسازی بخش وسیعی از ارتفاعات میهن اسلامی، از اشغال رژیم بعثی عراق افتاد و به همراه شهید بزرگوار حاج علی موحد دانش، طی حدود ۵ ماه به شناسایی خطوط دشمن و طراحی این عملیات چرمیان، سر تنان، شیا کوه؛ دیزه کش، بر آفتاب دشت شکمیان، اناره دشت گیلان و مناطق دیگری در دشت گیلان غرب بود.
قسمتی از وصيتنامه شهید
«…جنازه ي مرا روي مين ها بيندازيد كه منافقين فكر نكند ما در راه خدا از جنازه مان دريغ داديم. به دامادي دو ماهه ي من نگاه نكنيد كه دامادي بزرگي در پيش دارم .خواهر پيچك مي گويد: بعد از يك هفته كه جنازه ي او را آوردند ، خدا گواه است هنگامي كه خواستم اين جنازه را ببوسم ديدم چه بوي عطر خوشي از آن به مشام مي رسد …»
خاطرات شهید
گفتنيهاي سردار داوود رسولي از شهيد پيچك
بازي دراز يك ارتفاع پست در برابرش بود به نام «دانه خشك». پشت اين، پادگان ابوذر قرار داشت كه روبروي اين پادگان گذر «كل داوود» يا تنگه «كل داوود» بود. همه فشار عراق به خاطر اين بود كه از اين بازي دراز پايين بيايد و پادگان ابوذر را تصاحب كند و از آنجا به طرف تنگه كل داود حركت كند كه اگر اين اتفاق ميافتاد از آنجا به «تنگه پاتاق» مسلط ميشد.
اگر شما روي ارتفاع پاتاق بايستي با دوربين حاشيه كرمانشاه را ميبيني. يعني كسي كه از بازي دراز ميآيد، ميرسد به سمت شمال منطقه سرپل ذهاب كه پاتاق باشد. از آنجا اسلام آباد غرب را ميتواند بگيرد، و كرندرا، سرازير ميشود ميآيد تا كجا؟ تا تنگه چهار زبري جايي كه منافقين آمدند از تنگه چهار زبر ميتوان كرمانشاه را زد.
اهميت اين منطقه به خاطر آن بود كه اگر عراق ميتوانست در آن مناطق پيش روي كند بدون شك ايلام و استان كرمانشاه را به راحتي ميتوانست جدا كند اما در آن ارتفاعات يك مشت افراد جان به كف و فداكار سد راه شدند و «غلامعلي پيچيك» هم فرمانده اين افراد بود.
شهيد پيچك با كمك ارتش، ارتفاعات بازي دراز را از جنبههاي مختلف به دقت بررسي كرده بود و در فكر اين بود كه در آن ارتفاعات كجا ميتواند تانك مستقر كند كه با آتش مستقيم تانك كمبود آتش توپخانه را جبران كند. در اين ارتفاعات براي اولين بار براي زدن سنگرها از تانك استفاده شد. بعدها افرادي از ارتش عراق نيز در جاهاي ديگر از اين ابتكار عمل تقليد كردند. اين هم از طرح و ابتكار عملهاي شهيد پيچك بود. او براي برقراري ارتباط بين محور جنوبي و سرآسياب گرم با صحبت با جهاد سازندگي قرار شد با سه لوله 6 متري داربست فلزي پل زدند، يك پل نفر رو و زير درخت با اين پل كاملا استتار شد و بدين طريق رابطهاي بين اين دو محور ايجاد شد.
غلامعلي پيچيك را تقريبا با آن سن و سال همه پذيرفته بودند. در ارتش سرگرد ادبيان، سرهنگ بدري، سرهنگ احساني، سرهنگ فتحاللهي فرمانده توپخانه، سرهنگ مداح همه پذيرفته بودند و حتي نيروهاي خود را در اختيار او قرار ميدادند و تن به اجراي طرحهاي عملياتي او ميدادند. از اين طرف هم افراد بزرگي مانند شهيد وزوايي، شهيد حاج علي موحد دانش، شهيد سردار خوارزمي، ابراهيم شفيعي از نيروهاي وي بودند با او همكاري داشتهاند.
يك پيوستگي و ارتباطي اين محورهاي به ظاهر پراكنده در اين ارتفاعات با هم داشتند. كه در اثر شناساييهاي متعدد، عملياتهاي محدود زياد، درگيريها، توسط شهيد پيچك كشف ميشود.
او متوجه ميشود كه محورها و ارتفاعات به نحوي با هم رابطه دارند و يك پيوستگي خاصي وجود دارد كه اين درك از منطقه در طراحي عمليات مطلع الفجر خود را نشان ميدهد و فرماندهي يكپارچه تمام اين محورهاي غرب هم به او سپرده ميشود علاوه بر اينها خوش فكر بود. يعني يك فكر روشن عملياتي داشته است.
تمام مواضع دشمن را خود مي رفته ميديده بعد نيروها را با خود بر سر آن مواضع هدايت كرده است. بچهها براساس مجموع اطلاعاتي كه داشتند يك اتاق جنگ ترتيب دادند. در آن اتاق نقشههايي بود كه مواضع دقيق دشمن مشخص شده بود. وضعيت سپاه و ارتش هم مشخص شده بود. و شهيد پيچك بر اين اتاق مديريت داشت و ماموريتها را با توجه به اطلاعات اين اتاق جنگ تعيين ميكرد.
او به لحاظ ايمان و اعتقاد از سرآمدان بود، اهل نيايش و راز و نياز هم بود. در سلوك با نيروهايش و سركشي، دلجويي، همدردي با آنها بسيار موفق بود.
او بسيار مردم دار بود و كاري كرده بود كه همه با هم همكاري ميكردند. در آن جيرهبندي ها اگر چيزي مثل نان در يك بخش از خط پيدا ميشد بخشهاي ديگر ميدانستند اگر پاي نان وسط باشد صد در صد سهم آنان هم در نظر خواهد بود.
كسي پيدا نشد كه در خاطراتش از تندي، عصباني شدن بد اخلاقي او خاطره تلخي ياد كند. او هميشه گمنام عمل ميكرد در پي نام و رسم نبود بر عكس افرادي بودند كه در پي مقام و پست در اختلافات سياسي بنيصدر و ساير نيروها بودند. او در يكي از ديدارهايش با امام خواسته بود كه امام دعا كند كه او شهيد شود. اكثرا هم شهيد شدند.
او مرد عمل بود و اينها او را منحصر به فرد كرده بود. او در منطقه غرب وقتي از سمتي كه داشت بر كنار شد، همچنان آنجا ماند و به عنوان يك نيروي پياده و ساده خدمت كرد و حتي به مسئول خود كه قبلا از نيروهايش بود مشورت ميداد. در عمليات مطلع الفجر هم به عنوان يك نيروي ساده شركت داشته است. و اين جريان اوج ظهور اخلاص در اخلاق او بوده است.
از سمت خود كنار گذاشته ميشود و زير دست يكي از نيروهايش قرار ميگيرد اما منطقه عملياتي را ترك نميكند. ميتوانست منطقه را ترك كند. مثلا به طرف جنوب حركت كند كما اينكه بچههاي ديگر براي ادامه مأموريت شان بعد از شهادت پيچك چنين كردند اما او ايستاد و به عنوان يك نيروي ساده و پياده در عمليات مطلع الفجر شركت كرد و حتي كمك فكري هم كرده است و در نهايت هم در آنجا شهيد شد. ما مثل او كم داريم. اخلاق او اينجا خود را به خوبي نشان ميدهد. او در پي نام و مقام و رتبه و ارتقا نبوده است كه اگر چنين بود زيردست نيروي خودش در عمليات به عنوان يك پياده ساده شركت نميكرد.
شهيد پيچك در مطلع الفجر به صورت يك نيروي ساده و پياده وارد عمل ميشود. خود طراح عمليات هم هست كه بعد از كنارهگيري از مسئوليت، طرحش مورد بازبيني و گزينش قرار ميگيرد. در ضمن به مافوق خود مشورت ميدهد و كمك فكري ميكند و در نهايت در اين عمليات به درجه رفيع شهادت نائل ميشود.
در روز ۲۰ آذر ماه سال ۶۰ علی رغم اینکه شهید پیچک دیگر مسئول عملیات منطقه را برعهده نداشت. پس از اعزام نیروها به نقطه رهایی به همراه شهید حاج علی رضا موحد دانش و یکی دو نفر از همرزمانش برای انجام آخرین شناسایی، عازم ارتفاعات «برآفتاب» شد که در آنجا مورد اصابت دو گلوله از ناحیه سینه و گردن قرار گرفته و به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید پیچک در عمق خاک عراق و درست زیر دید دشمن قرار گرفت. سرانجام پس از دو روز تلاش مستمر از سوی رزمندگان و شهادت دو تن از دوستانش هنگام تلاش انتقال پیکر او، جسم پاکش به میهن اسلامی بازگردانده شد.
پيام رهبري
بسمالله الرحمن الرحیم
درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صمیمی و فداكار اسلام، غلامعلی پیچك. شهیدی كه در دشوارترین روزها، مخلصانهترین اقدامها را برای پیروزی در نبرد تحمیلی انجام داد. یادش بخیر و روانش شاد. “سیدعلی خامنهای”
یکی از جملات معروف شهید پیچک
شهید پیچک در جمع رزمندگان گفته بود : « ما از نابودی انقلاب نمی ترسیم ما از انحراف در انقلاب می ترسیم»