این کتاب را انتشارات سوره مهر در 280 صفحه و با قطع رقعی چاپ و منتشر کرده است.
در کتاب عصر های کریسکان نویسنده کتاب (کیانوش گلزار راغب) ماموریتها و حوادثی را روایت میکند که در زمان دفاع مقدس برای امیر سعیدزاده در منطقه کریسکان کردستان اتفاق افتاده است. این اتفاقات، کمی قبل از انقلاب شروع میشود و در این بین خاطرات، همسر او نیز به صورت یک فصل در میان گفته میشود.
کتاب عصر های کریسکان تا به این لحظه در شبکه جهانی موفق شده امتیاز 4.22 از 5 را از کاربران این سایت دریافت کند. چیزی که کتاب عصر های کریسکان را از سایر کتاب های حوزه دفاع مقدس جدا کرده، زندگی جذاب راوی این کتاب؛ یعنی آقای امیر سعیدزاده است.
آقای سعید زاده یک هموطن کرد و سنی مذهب است و به صورت رسمی نیروی هیچ ارگان و یا سازمانی نیست. او نیرویی خودسر حساب میشود که در مأموریتهای اطلاعاتی و عملیاتی حضور پیدا میکند و حتی برای مأموریتهای اطلاعاتی و شناسایی به عراق اعزام میشود. او در این کتاب به بیان خاطرات خود در زندانهای حزب دموکرات کردستان میپردازد.
سعیدزاده در کتاب عصرهای کریسکان شناختی بینظیر از روابط داخلی کومله و دموکرات میدهد و از جنایتهای این گروهکها و رذالتها و خیانتهای آنها در حق کردها پرده برمیدارد. او در جاهایی از روایتش دردمندانه از چوب حراج زدن به عفت زن باحیای کرد توسط کومله و دموکرات غمنامه میسراید!
پیشنهاد میکنیم مصاحبۀ ایشان در برنامۀ بدون تعارف را برای درک بهتر و آشنایی بیشتر با شخصیت ایشان حتماً ببینید.
همچنین ما در وبسایت جریان کتاب یک ویدئو مخصوص برای معرفی این کتاب تولید کردهایم که با مراجعه به صفحۀ کتاب عصرهای کریسکان میتوانید آن را مشاهده کنید.
اولین موردی که در هنگام خواندن این کتاب در کنار اشتباهات مربوط به ویراستاری و ساختاربندی کتاب توجه را به خود جلب میکند، این است که کتاب عصر های کریسکان بیشتر از اینکه کتاب باشد، شبیه یک دفترچه خاطرات نوشته شده است.
پیشنهاد میکنیم اگر به موضوعاتی همانند جنایتهای حزب کومله، دموکرات و سایر احزاب تجزیهطلب غرب کشور علاقه دارید و دوست دارید یک کتاب جذاب و خوشخوان در زمینه دفاع مقدس بخوانید، حتماً کتاب عصرهای کریسکان را مطالعه کنید تا از وضعیت غرب کشور در قبل از انقلاب تا سالهای بعد از جنگ مطلع شوید.
با پررویی وارد خانه شد. کلت سعید را گذاشته بودم لای متکای بچه.
همین که وارد خانه شد متکا را از پنجره اتاق انداختم توی حیاط پدرشوهرم و او متوجه نشد.
تمام اثاثیه منزل را بهم ریخت و آلبوم عکس شوهرم را ورق زد.
عکس سعید و بچههای سپاه را درآورد و خواست با خودش ببرد که جلویش را گرفتم و نگذاشتم.گفتم: «اگه تو نظامی هستی چطور بدون مجوز وارد منزل من شدی؟
لعنت به اون دولت و نظامی که مأمورانش بدون مجوز وارد خونه مردم بشن.
الان زنگ میزنم سپاه تا ببینم با چه مجوزی وارد خونه یه زن نامحرم شدی.»
کلی به نظام و سپاه و ارتش و مملکت بد و بیراه گفتم.
باورش شد طرفدار نظام نیستم. خندهاش گرفت و گفت: «بابا شما که از خودمانین. ضد انقلابین!»
در این موقع سفره پهن بود و مختصر نان و ماستی داشتیم.
سقف خانه چکه میکرد و سطل و کاسه و بشقاب روی فرشها چیده بودم تا آبها جمع شود.
شُرشُر روی فرشها آب میچکید. همین که اوضاع آشفته ما را دید، خندید و گفت:
«بابا شما اگه طرفدار دولت بودین که این وضعتان نبود.»