او را به مدرسه بردیم و در آن جا به درس مشغول شد. معمولاً در درسهایش شاگرد ممتاز بود. تا این که انقلاب شروع شد دیگر درس و خانواده را ترک کرد و در داخل با ضد انقلابها میجنگید و تبلیغات اسلامی میکرد.
بین سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ در بازار ملأ حسن کار میکرد و فردی با ایمان و فداکار بود. حتی به صاحب مغازه توصیه میکرد که اجناس خود را ارزان بفروشد تا افراد فقیر نیز بتوانند خرید کنند. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد سپاه شد و از آن به بعد خود را وقف جبهههای اسلام نمود و در این راه مسئولیتهای مختلفی را به عهده گرفت. در سال ۱۳۵۸ در یک گروه برای سرکوب اشرار مأموریت داشت. ایشان برای این عملیات برنامه ریزی میکرد. او حتی در سختترین شرایط خوشرو بود. در سال ۵۹ به خاطر درایت، لیاقت و شجاعت او، به عنوان فرمانده عملیات پیرانشهر برگزیده شد. شهید قنبرلو به خاطر همین لیاقتهای ویژه و اخلاص و فداکاری سمتهای مختلفی را تجربه نمودند از جمله: فرمانده واحد عملیات سپاه خوی، فرمانده واحد عملیات سپاه ارومیه، فرمانده واحد عملیات سپاه میاندوآب، قائم مقام سپاه سلماس. محمد در سال ۱۳۶۰ ازدواج میکند و اهداف خود را برای همسرش شرح میدهد تا او هم در ثواب اعمالش شریک باشد. در ۱۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰ طی مراسمی ساده و دور از هرگونه تجملات و تشریفات با توافق و تفاهم طرفین به عقد هم در آمدیم. ایشان در همان ابتدا شرایطی را مطرح نمودند که همسرش هم با جان و دل آن ها را پذیرفت. ایشان گفتند: «من سرباز اسلام و امام زمان(عج) هستم و پیرو مکتبی هستم که پیامبر بزرگوارم پیرو همان مکتب بود. من پیرو راه حسینم. حسینی که علی اکبر و علی اصغر خود را نیز در کربلا به خاطر حاکمیت و عدالت خداوند قربانی کرد. شما بدانید که با چه کسی ازدواج میکنید. با کسی که حاضر است به خاطر اسلام و انقلاب از همه چیزش بگذرد.»
شهید محمد قنبرلو که به خاطر انقلاب درس و مشق را رها کرده بود به حکم همان وظیفه با وجود مشکلات فراوانی که برایش بود تلاش نموده و در سال ۶۳ موفق به اخذ دیپلم میشود. پشتکار و اهتمام او به مطالعه آن چنان بود که در محور فاو با آن وضعیت مطالعه میکرد. با وجود گرمای سوزان دریاچه نمک که عرق از نوک خودکار کاغذ را خیس میکرد فقط با یک ماه مطالعه شهید محمد قنبرلو توانست با رتبه ۵۳۰ در سال ۱۳۶۵ از رشته حسابداری دانشگاه تهران قبول شد. او همیشه میگفت: ما باید به تمامی کوردلان ثابت کنیم که ما میتوانیم هم درس بخوانیم و در دانشگاه قبول شویم و هم در جبهه حضور فعال داشته باشیم. مهم عمل به تکلیف شرعی و اطاعت کامل از فرمایشات امام امت میباشد. شهید در کمک به نیازمندان و مستمندان کوشا بود و برای این کار تلاش مینمود. این امر هم در پیرانشهر مشهود بود و هم در هر جایی که حضور داشت. روزی وقتی از کنار دهلاویه میگذشتند روستایی در آن جا بود که ساختمانهایش ریخته بود و مردمش در چادر زندگی میکردند. شهید میگوید ماشین را نگه دارند. پشت تویوتا مقداری نان و غذا بود. تا میایستد، بچهها دور ماشین حلقه میزنند.
محمد قنبرلو به آن ها میگوید بروند ظرف غذا بیاورند. بعد تمام نان و غذا را بین آن ها تقسیم میکند. وقتی میخواهند حرکت کنند، میبیند دختر بچهای برای بردن غذا میآید. در داشبرد ماشین را باز میکند. تعدادی میوه مانده بود که آن ها را هم به دختر میدهد و بعد رو به سوی آسمان میکند و میگوید: خدایا شاهد باش که ما هرچه داشتیم دادیم. روزهای شهید این گونه میگذشت و شبها به آرامی به گوشهای میخزید و بساط نماز شب را پهن مینمود و به راز و نیاز با خدای خویش میپرداخت. در عملیات بدر فرماندهی گردان بدر را به عهده میگیرد و تا آخرین لحظه در کنار شهید مهدی باکری میجنگد. شهید محمد قنبرلو همیشه و همه جا از آقا مهدی صحبت میکرد. او میفرمود در عملیات بدر در کنار رودخانه دجله مشغول نبرد با دشمن بعثی بودیم که آقا مهدی مجروح و سپس در روی زانوی من شهید شد. با چند نفر پیکر مطهرش را به قایقی انتقال دادیم تا به عقب خط بکشیم ولی مزدوران بعثی قایق حامل شهید را مورد هدف قرار داده و پیکر شهید به اقیانوسها پیوست. همیشه تکیه کلامش این بود که بعد از مهدی زنده ماندن ارزش ندارد و باید شهید شد و پیش مهدی عزیز رفت.
عملیات کربلای ۴ و ۵ هم میگذرد و در هر کدام از اینها با تدبیر این فرمانده شجاع، خاطراتی ماندگار به جای میماند. عملیات کربلای ۸ نزدیک است و این بار شهید قنبرلو خانواده خود را نیز به منطقه میآورد. همسرش میگوید: وقتی با هم به دزفول میآمدیم صحبتهایی میکرد که رنگ و بوی شهادت میداد.
منطقه عملیاتی لشکر در کربلای ۸، یک منطقه کوچکی بود و دشمن پاتک شدیدی داشت. شهید قنبرلو مقاومت عجیبی میکرد. حالات نیرو از زبان فرمانده شنیدنی است. شهید قنبرلو واقعاً یک فرمانده مهربان و نمونه بودند هر موقعی که ما اصرار میکردیم که شما نبایستی به خط بروید به شما احتیاج است، ناراحت میشد. در عملیات کربلای ۸ که فشار دشمن زیاد بود برادر عزیز گردانها را ادغام کردند و به خط رفتند. از بی سیم که صحبت میکردم، شور و شوق عجیبی داشت و تکرار میکرد برادران حیدر، صفدر … در واقع خود را آماده کرده بود که پر بزند. قبل از رفتن نیز غسل شهادت کرده و نماز خواند. نحوه شهادت محمد قنبرلو را یکی از نیروهایش این چنین نقل میکند: حدود ساعت ۹ صبح مورخه ۲۲/۰۱/۶۶ یک ترکش از ناحیه پشت سر اصابت کرد و در همان لحظه نوری صورت برادر عزیز را پوشاند که ما قادر نشدیم جلو برویم. من متوجه شدم لبهایش تکان میخورد. خود را نزدیک کرده و گوشم را به جلوی دهانش بردم. میگفت مقاومت کنید، با من کاری نداشته باشید و جلو بروید.