اسماعيل عزیز در تاریخ 1343/9/11 در خرمشهر کوی فرهنگیان متولد شد و در سال ۱۳4۵ به تهران آمده و به علت نبوغ در پنج سالگی و با مجوز آموزش و پرورش در دبستان ملی غنچه میدان رشدیه منطقه ۱ تهران مشغول تحصیل گردید و تا دوم راهنمایی در تهران و سال سوم راهنمایی و اول و دوم دبیرستان را در کرج دبیرستان دهخدا سپری کرد و در سال ۱۳۵۹ همراه خانواده به تنکابن رفت و سال سوم و چهارم تجربی را در دبیرستان امام خمینی تنکابن گذرانده و در خرداد 62 فارغ التحصیل گردید. پس از شرکت در کنکور سراسری در مهرماه 62 به خدمت مقدس سربازی اعزام و در تنگه ابوغریب خدمت کرد و پس از اعلام قبولی اسامی تربیت معلم از طریق جراید، پدر شهید به محل خدمت وی رهسپار شد و بعد از ۷ روز وی را پیدا کرد و خبر قبولی را به اطلاعش رساند، وقتی از جریان مطلع گردید از بازگشتن امتناع می کرد که با اصرار پدر راضی شد و ثبت نام نمود. علت امتناع وی از آمدن این بود که می گفت: پدر این جا دانشگاهی است در سطح دکترا، فوق دیپلم به درد من نمی خورد و درس را هر موقعی می توان خواند ولی جبهه را به آسانی نمی توان به دست آورد. تا این که در 62/11/23 مشغول تحصیل شد و بعد از تعطیلات داوطلب اعزام به جبهه گردید که به کردستان رفت و در سپاه پاسداران مریوان، پایگاه سرو آباد مشغول خدمت گردید و مجددا 5/3/64 که مصادف با پنجم ماه مبارک رمضان بود از طریق بسیج تنکابن به جبهه های جنوب اعزام و در حمله اول قدس در گروه عملیاتی تخریب انجام وظیفه و پس از پایان حمله که رزمندگان را پس از 45 روز مرخص نمودند اسماعيل از آمدن امتناع ورزید و گفت باید در حمله های بعدی شرکت نمایم چون در غير اینصورت برایم افسوس و حسرت آن می ماند. در حمله قدس دوم هم به عنوان گروه عملیاتی تخریب شرکت کرد تا این که در ساعت 1/5 صبح روز 64/4/9 با اصابت ترکش خمپاره زمانی در محور هورالهویزه به لقاالله پیوست و به آرزوی خود رسید. به گفته ی یکی از همسنگرانش صبح روزی که همان شب اسماعيل شهید شد پس از نماز و دعا و خوردن صبحانه در مسجد اظهار داشت که من امروز شهید می شوم و دوستش در جواب او گفت: اسماعيل صبحانه زیاد خوردی و لحظه ای بعد اسماعیل را طوری دیدم که خودم وحشت زده شدم. رفت در همان هور غسل شهادت کرد و درست در همان شب حمله در حین عملیات به شهادت رسید و به من گفت: چون در موقع آمدن بدون اطلاع پدر و مادرم به جبهه آمدم پس از شهادت من به آن ها بگو که از من راضی باشند.
اسماعیل فردی محجوب، کم حرفت و با گذشت بود. کسی را نمی توان یافت که از اسماعیل ناراحت باشد. او هیچ وقت با صدای بلند صحبت نمی کرد