شهید ناصر امیرنژاد درروزهای پایانی شهریور ماه سال5631در خانواده ای مومن و متدین در محمودآباد یاسوج از توابع استان
کهگیلویه و بویراحمد چشم به جهان گشود، تولدش در روزگاری اتفاق افتاد که سایه شوم جنگ بر کشور حکمفرما بود و بر هر کوی
و برزن لاله ای پرپر می شد.دوران کودکی ناصر چون همسالانش مصادف بود با جنگ ایرانو عراق و سپس بازسازی ویرانه ها و
مشکلات و معضلات پس از جنگ، از آنجا که پدر ناصر از رزمندگان و ایثارگران جبهه و جنگ بود طبیعتا مجبور به رها کردن خانه و
کاشانه و زن و فرزند و حضور مداوم در جبهه های حق علیه باطل و بعضا اعزام نیروهای امدادی و رزمندگان به مناطق عملیاتی بود و
چه شبها و روزهای زیادی که ناصر خردسال می بایست در انتظار آمدن بابا چشم به در میماند و حسرت دوری پدر را با جان و دل
میخرید و بالاخره روزگار کودکی ناصر با هزاران بیم و امید و خوشی و ناخوشی سپری شد و ناصر وارد دوران نوجوانی و ورود به
مقطع دیگری از زندگی شد.
ناصر دوران ابتدایی را در مدرسه شهید نوری محمودآباد و در محله زندگی خود گذراند و در همان ابتدا نشانه های هوش و
استعدادش کاملا مشهود و هویدا بود بطوریکه در همان مقطع ابتدایی توانست توجه معلمین و مربیان را به خود جلب کند و تحسین
آنها را برانگیزد.پس از پایان دوران ابتدایی دوره راهنمایی را در مدرسه فرهنگیان با موفقیت به پایان رساند و در این دوره همچون
دوره ابتدایی از شاگردان نمونه و ارزشی مدرسه و کلاس خود بود.در کانون بسیج محله ثبت نام کرد و فعالیتهای معنوی و فرهنگی
خود را از همان دوران جوانی شروع کرد و بانی کارهای خیر زیادی در محله و مدرسه شد.
دوران جوانی ناصر همزمان با ورود به دبیرستان آغاز شد و با انتخاب رشته ریاضی و فیزیک و ثبت نام در دبیرستان شاهد بر روی
اولین خوان و سفره فرهنگستان شهید و شهادت نشست و از فرهنگ معنوی آن بهره مند شد.دوران دبیرستان دوران رشد و
شکوفایی ناصر بود و هوش و استعداد ناصر زبانزد خاص و عام شده بود بطوریکه همه معلمین و کادر آموزشی را تحت تاثیر خود قرار
داده بود.پیشرفت در درس و مدرسه و کسب علم و دانش از یک طرف و مهر و محبت و مردم دوستی و فقیر نوازی از طرف دیگر
ناصر را در قلب و روح همه معلمین و همکلاسیها و حتی مردم عادی قرار داده بود.ناصر در کمک به پدر و مادر و فامیل همیشه
پیشتاز بود، در کارهای خانه یار و مددکار مادر و در کارهای بیرون از خانه رفیق و همدم و کمک پدر بود.ناصر در زمان حیاتش
اعضای بدنش را بخشیده بود و کارت اهدای عضوش همیشه همراهش بود.
تقید به احکام و فرامین ائمه و انجام واجبات و مستحبات دینی در روح و روان ناصر ساری و جاری بود، نمازهای شبی که ناصر حتی
در مسافرتهای خانوادگی و فامیلی در دل شب اقامه میکرد خاطرات ماندگاری شدند که هنوز که هنوز است نقل محافل فامیل و
بستگان است.دوران دبیرستان ناصر به پایان رسید و از آنجاییکه علاقه فراوانی به رشته هوا و فضا داشت با شرکت در کنکور و
انتخاب رشته هوا و فضا در دانشکده علوم و تحقیقات تهران پذیرفته و ادامه تحصیل داد.علاوه بر امتیازات علمی در کارهای فرهنگی
و اجتماعی با حضور مداوم د پایگاههای بسیج و بالاخص بسیج دانشجویی فعالیت می نمود و در راه آرمانهای نظام جمهوری اسلامی
از پیشتازان و پیشگامان بود و هر کجا که نیاز به خدمات و حمایت ایشان بود در خط مقدم قرار داشت و بدون هیچ چشم داشتی و
صرفا جهت رضای خدا و خشنودی مردم قدم بر می داشت.
انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری در22خرداد سال88یعنی همزمان با ترم آخر تحصیل ناصر امیرنژاد انجام شد و حواشی و
حوادث بوجود آمده خبر از وقوع فتنه ای بزرگ میدادند، با اعلام نتیجه انتخابات و اعتراض کاندید رقیب و دعوت مردم و طرفداران
به کف خیابان، کشور دچار هرج و مرج و آشوب شد و سرویسهای جاسوسی بیگانه و صهیونیسم نیز فعالیت خود را چند برابر کردند
و بر آتش فتنه افزودند و انتخابات مردمی و باشکوه ملت ایران را زیر سوال برده و خدشه دار کردند.
شهید ناصر امیرنژاد، جوان رعنا و با بصیرت این وقایع را می دید و غم می خورد و از درون می سوخت همانند دیگر بسیجیان تمام
تلاش خود را جهت بصیرت افزایی و آگاهی مردم نسبت به شناخت فتنه و فتنه گران انجام می داد.مردان و زنان و کودکان زیادی را
هدایت و از مهلکه نجات داد.غم هایش را پنهان و سعی در آرام کردن اوضاع داشت و از هیچ اقدامی فروگذار نشد تا اینکه در
واپسین روز بهار88فتنه جویان و آشوب گران رشادت های این جوان مومن وطن پرست را تاب نیاورده و در روز63خرداد88با
آتش کینه دشمن صهیونیسم و سرسپردگان داخلیپرونده زندگی زمینی شهید ناصر امیرنژاد این جوان بلند پرواز و محبوب بسته
شد و ناصر به ملکوت اعلی پیوست و خرقه گرانبهای شهادت برتن کرد.
ناصر به آرزویش رسید و ما در حسرت دیدارش ماندیم به امید روزی که مورد شفاعتش قرار گیریم