بهروز مرادی
بهروز مرادی


۴ خرداد ۱۳۶۷

شهید دانشجو بهروز مرادی

نام پدر : قربانعلی
تاريخ تولد: 1 دی 1335
محل تولد: خرمشهر
رشته تحصيلي: صنایع دستی
نام دانشگاه : پردیس اصفهان
تاريخ شهادت : 4 خرداد 1367
محل شهادت: شلمچه
عملیات:

 زندگی نامه شهید

شهید بهروز مرادی در اول دی ماه ۱۳۳۵ در خرمشهر و در خانواده ای اصفهانی متولد شد. تحصیلاتش را در خرمشهر شروع کرد. در مدرسه بازرگانی کوروش کبیر با شهید محمد جهان آرا همکلاس بود. پس از آن به عنوان معلم آغاز به کار کرد.

بهروز به همراه سایر بچه های خرمشهر در جریان پیروزی انقلاب و بعد از آن در برابر قائله ی خلق عرب فعالیت می کرد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه می رود. آنچنان که از میان خاطرات خرمشهر بر می آید بهروز را می توان جزء نفراتی دانست که تا آخرین لحظات در برابر سقوط خرمشهر مقاومت می کنند. او در سال ۱۳۶۴ در رشته ی صنایع دستی در دانشگاه پردیس اصفهان مشغول تحصیل می شود و قبل از پایان تحصیلاتش در چهارم خرداد ۱۳۶۷ در منطقه ی شلمچه به شهادت می رسد.

پدر و برادر این شهید بزرگوار نیز به شهادت رسیده اند .

 

 يادداشت هاي شهيد

بسمه تعالي
در دنيايي که ما در آن هستيم، فاصله‌ها را نه پول تعيين مي‌کند و نه چاکرم، نوکرم هاي قلابي ِ چاپلوسان، و نه منم زدن‌هاي اهل من.
دنياي ما دنيايي است که تا وقتي به سعيدش مي‌گوييم که چرا پابرهنه‌اي، اينجا جبهه است. جواب مي‌شنوي که‌اي بابا ما کي کفش پوشيده‌ايم که حالا بخواهيم بپوشيم.
و اين دنيا، دنيايي است که در روز دهم مهرش، بچه‌ها با دست خالي تانک هاي دشمن را بين کشتارگاه و راه آهن تکه پاره کردند، و بعد درحالي که دشمن پا به فرار بود، به جاي تعقيب او، روي سنگفرش داغ خيابان و در هواي دم کرده مهرماه، با آبي که از زرهپوش دشمن به غنيمت گرفته بودند، وضو گرفته و به نماز ايستادند، زيرا که خورشيد در وقت غروب بود. وقت براي جنگيدن بسيار اما براي نماز اندک و مگر نه‌ اين که ما براي نماز مي جنگيم؟
در يک لحظه در مقابل عصيان و سرکشي و شورش و در مقابل اين يک طاعت و بندگي و سر بر سجده. چه شيرين است. در اين دنيا بدن لخت سبزه سالي آن پسرک 17 ساله در ميان هياهوي مقاومت دشمن و هجوم بچه‌هاي شهر گويي فرياد مي زند که ما از هر وابستگي رسته‌ايم، مي خواهيم پرواز کنيم، و مثل اين است که آخرين بند بندگي اين دنياي رزمندگانش زير پيراهن و کفشي است که بر تن و بر پاي آن‌ها سنگيني مي‌کند و چه بهتر که از آنها خلاصي جست و اگر بدون کفش و بدون لباس، سينه ستبر و پولادين را در ميدان کارزار سپر آماج رگبار سنگين گلوله‌هاي دشمن قرار داد بهتر باشد، از اين که دزفول در آن زير زمين امن و محکم دستور مقاومت صادر کرد  و در عين حال از نوشيدني هاي گرم و در کردن قمپز غافل نبود، و بعد که مي پرسي آقا چه کار کرده‌اي؟ جواب مي‌شنوي که ما زمين مي دهيم زمان مي‌گيريم.

انگار مال پدرش را مي بخشد. حالا هي برويد فرانسه بخوانيد آداب معاشرت پرنس ها و مادام هاي فرانسوي را. به چه درد مي خورد اين علمي که حاصلش يک آدمي باشد اين چنين بي ابرو و بي آبرو؟
ما از شهر بيرون آمديم درحالي که بر تنمان‌جاي ترکش خمپاره‌ها و زخم سخت گلوله‌هاي خصم نقش بسته بود و آنها که سالم از دام دشمن رهيدند گرچه بر تنشان زخم نبود، اما دلشان از نيشتر سختي که فرود آمده بود سخت ريش ريش.

يادداشت هاي شهيد

بسمه تعالي
نمي دانم حرف هايي که مي نويسم تکراري است يا براي شما تازگي دارد. اما خوب هر چه دنياي خودمان هستيم، با اين تفاوت دنيايي که ما در آن هستم ديوارهايش شکسته و اتاق هايش سقف ندارد، و خانه‌هاي او را به غارت برده اند و محله‌هاي آنرا با لودر و بولدوزر صاف کرده اند، و دور آنرا سيم هاي خارداري کشيده اند که روي آنها نوشته شده الغام = يعني مين.

و توي کوچه‌هايش از شيک ترين اتومبيل ها جز جنازه‌اي از آهن پاره باقي نمانده و حضور اتومبيلي شيک در کوچه پس کوچه‌ها و يا خيابانش حالتي مسخره دارد، و توي اين کوچه‌ها بهترين ماشين‌ها يک ريال ارزش ندارد، و اگر يک آدم کراواتي اتو کشيده سر و کله‌اش ظاهر شود، همه به او مي خندند، در اين دنيا ديگر از ژيگول هاي مقوايي خبري نيست و اگر کسي بخواهد لاف مردانگي بزند که ‌اي ملت، چريکيم و الگو يمان فلان، جنسش يک پول خريدار نخواهد داشت زيرا آنها که چريک بودند و در خيابان جنگيدند، هنوز که هنوز است حماسه شان ورد زبان است و هر چه بخواهيم کوتاه سخن کنيم، باز اين کلاف پيچ در پيچ است و کسي را به پايان آن اميدي نيست، زيرا ماجرا عمق دارد و آنقدر حماسه بي پايان است که قلم از نوشتن خسته و پير قصه گو عمرش کوتاه مي آيد و بايد بازگويي را به نسل آينده واگذارد که‌اين قصه سر دراز دارد.
بهروز مرادي – خرمشهر

نامه شهيد بهروز مرادي به خواهرزاده‌اش راضيه

بسم الله الرحمن الرحيم
سلام. اميدوارم که در همه حال، لطف خدا شامل حال تو باشد. بايد ببخشي از اين که مدتي است در نوشتن نامه کوتاهي کرده ام. هر بار که خود را مهيا براي نوشتن مي بينم، در خود احساس مي‌کنم که کوهي از اندوه و نگراني بر دوشم سنگيني مي‌کند و همين باعث مي‌شود که از ابراز آن خودداري کنم.

گاه احساس مي‌کنم آنچه را که با آن درگير هستيم يک درد است، و براي درمان آن، چاره را سخت مي بينيم. مريضي هاي برگرفته ميکروب و ويروس نيست بلکه چيزي است که بيشتر، شعله‌هاي سرکشي را مي ماند که بند بند وجودمان را مي سوزاند. فرياد گري هستيم که فريادي از او شنيده نمي‌شود. بجز خدا، با چه کسي بايد سخن گفت؟

گويي‌ در اين‌ انقلاب‌ تنها مانده‌ايم‌. کسي‌ نيست‌ که‌ بفهمد ما چه‌ مي‌گوييم‌؛ دوستان مان‌ يکي‌ يکي‌ مي‌روند ــ و ديگران‌ هم‌ در انتظار… مي‌روند و مي‌رويم‌، تا شايد آيندگان‌ را راهگشا باشيم‌. به‌ هر کجا که‌ مي‌رويم‌، غريب‌ هستيم‌. همه‌ با ما بيگانه‌ شده‌اند. و ما خود نيز، از خود بي‌خودان‌ را مي‌مانيم‌. آنها از اين‌ که‌ ما به‌ راه‌ جنگ‌ کشيده‌ شده‌ايم‌، براي مان‌ دل‌ مي‌سوزانند. گويي‌ ما به‌ منجلاب‌ فسادي‌ افتاده‌ايم‌ که‌ براي‌ نجات‌، نياز به‌ منجياني‌ آن چناني‌ داريم‌!

راضيه‌؛ بايد مرا ببخشي‌ که‌ براي‌ تو دردنامه‌ مي‌نويسم‌. از ابراز هم؟ آن چه که‌ در سينه‌ام‌ انباشته‌ است،‌ خود را ناتوان‌ مي‌بينم‌. اما خوشحال‌ هستم‌ که‌ لااقل‌ کسي‌ هست‌ که‌ براي‌ او حرف هايم‌ را بگويم‌.
ما هر چه‌ در زندگي‌ داشتيم‌، به‌ امان‌ خدا رها کرديم‌. دنيا را گذاشتيم‌ براي‌ اهلش‌؛ براي‌ آنها که‌ دوست‌ دارند مثل‌ حيوان‌ باشند، بدون‌ اين‌ که‌ تعهدي‌ در قبال‌ ديگران‌ احساس‌ بکنند. هميشه‌ در معرض‌ مهاجمان‌ مغرض‌ واقع‌ هستيم‌ که‌، چرا رفته‌ايد آن جا آشيانه‌ کرده‌ايد؟ گويي‌ مِلک‌ خدا، ملک‌ آنها است‌، و براي‌ ورود به‌ آن،‌ اجازه‌ از حضرات‌ بايد داشت‌.

درد من‌ اين‌ است‌ که‌ بعد از اين‌ همه‌ مدت‌، بايد به‌ بعضي‌ها فهماند که‌ اين‌ کشور درحال‌ جنگ‌ است‌؛ و بدتر از آن‌، بايد گفت‌ که‌ انقلابي‌ شده‌… و حالا در زماني‌ واقع‌ شده‌ايم‌ که‌ جوان‌هاي‌ از خود گذشته‌اش‌ هر لحظه‌ در خون‌ خود مي‌غلتند تا از کيان‌ اسلامي‌ خويش‌ دفاع‌ کنند.

اکبر شهيد شد و او را توي‌ کوچه‌هاي‌ خلوت‌ و خاموش‌ آبادان‌ تا قبرستاني‌ که‌ شما آن را ديده‌ بوديد، حمل‌ کردند؛ و براي‌ وداع‌ با او بجز اندک‌ رزمندگان‌ همدوشش‌، چند تا زن‌ پير و جوان‌ بودند که‌ يکي‌ مادر او و ديگري‌ همسر جوان‌ و داغ‌ ديده‌اش‌ بود. امروز هم‌ علي‌ را منجمد و يخ‌زده‌ به‌ قم‌ آوردند و در رديف‌ ديگر شهدا کاشتند.

و پريروز هم‌ داخل‌ خرابه‌هاي‌ شهر، يک‌ جمجمه‌ انسان‌ پيدا شد که‌ گويا از قربانيان‌ روزهاي‌ اول‌ جنگ‌ باشد؛ درحالي‌ که‌ هيچ‌ استخواني‌ از اعضاي‌ ديگر او وجود نداشت‌. هم؟اين‌ سختي ها را مي‌شود تحمل‌ کرد. اما درد اين جاست‌ که‌ چرا هنوز که‌ هنوز است،‌ همه‌ سرگرم‌ مسائلي‌ جزئي‌ هستيم‌. هر کس‌ ديگري‌ را آماج‌ تهمت‌ و افترا قرار مي‌دهد و خود را مبرّي‌ و مطهّر مي‌داند.

گويي‌ قلب ها همه‌ قير اندود شده‌، و چشم ها را پرده‌اي‌ سياه‌ فراگرفته‌. زبان‌ها سرخ‌ و زهرآگين‌ است‌ و قدم ها همه‌ سست‌ و لرزان‌، چون‌ اراده‌هاي‌شان‌ در تلاقي‌ با سختي ها.
حرص‌ مي‌زنند. چون‌ موش‌، هر کس‌ به‌ سوراخ‌ خودش‌ خزيده‌. شکم ها انباشته‌ از مالي‌ است‌ که‌ در حلالي‌ آن‌ شک‌ بايد کرد. حرف ها همه‌ دو پهلوست‌. صداقت‌ کلام‌ و شيوايي‌ بيان‌، گويي‌ به‌ گور سپرده‌ شده‌. بازار قسم هاي‌ دروغ‌ به‌ اوج‌ رسيده‌ و انصاف‌ و مروت‌ و مردانگي‌ به‌ پايان‌.

توي‌ ترازوي‌ کاسب‌ محل‌، يک‌ طرفش‌ جنس‌ مشتري‌ است‌ و طرف‌ ديگرش‌ سنگ‌ پدر سوختگي‌. اگر حرف‌ هم‌ بزني،‌ گستاخ‌ است‌ و بي‌حيا، تو را با توپ‌ و تشر ميخکوب‌ مي‌کند. انقلاب‌ به‌ مانعي‌ بزرگ‌ (هواهاي‌ دروني‌) رسيده‌ و براي‌ عبور از آن،‌ خيلي‌ها در گل‌ گير کرده‌اند؛ و بلندپروازان‌ و دورانديشان‌، به‌ سرعت‌ نور عبور کرده‌اند. گويي‌ مانعي‌ در بين‌ نبوده‌ و اکنون‌ در معراج‌، به‌ صف‌ سرخ‌ جامگان‌ پيوسته‌اند، و حريصان‌ و دنياطلبان‌ چنان‌ درجا زده‌اند که‌ بوي‌ تعفن‌، محيط شان‌ را پوشانده‌.

امروز خداوند نعمت‌ خودش‌ را شامل‌ حال‌ ما بندگان‌ نموده‌ و با اعطاي‌ اين‌ نعمت‌ بزرگ‌، همگي‌ در معرض‌ يک‌ آزمايش‌ الهي‌ قرار گرفته‌ايم‌.
جنگ‌ به‌ پيش‌ مي‌رود و نق‌ زن‌هاي‌ حرفه‌اي،‌ درجا مي‌زنند. جنگ‌ به‌ پيش‌ مي‌رود و راحت‌طلبان‌ عافيت‌جو، خودشان‌ را به‌ صندلي‌ حب‌ و جاه‌ طناب‌ پيچ‌ کرده‌اند؛ و در عزاي‌ از دست‌ رفتن‌ آزادي هاي‌ دمکراتيک‌، سينه‌ مي‌زنند.
جنگ‌ به‌ پيش‌ مي‌رود و کاروان‌ سلحشوران‌ حماسه‌ آفرين‌، با گام هاي‌ محکم‌، کرم هاي‌ ريشه‌ خوار را زير پا له‌ مي‌کنند و دل هاي‌ ضعيف‌ را درون‌ سينه‌ها به‌ لرزه‌ وا مي‌دارند.
جنگ‌ به‌ پيش‌ مي‌رود و مدعيان‌ دروغين‌ خلق‌، در پس‌ شعارهاي‌ رنگ‌ و وارنگ‌، استفراغِ اربابانِ خود را نشخوار مي‌کنند.
کرکس ها و لاشخورها، در انتظارند تا روزي‌ بر اين‌ انقلاب‌ فرود آيند و هر کدام‌ تکه‌اي‌ را به‌ يغما ببرند. و اين‌ ما هستيم‌ که‌ با مبارزه‌ خود، آرزوهاي‌ آنها را به گور خواهيم‌ فرستاد؛ و انشاءالله‌ هم؟ ‌اين‌ سختي‌ها، سپري‌ خواهد شد.
و خدا کند که‌ همه‌ از اين‌ آزمايش‌ بزرگِ الهي‌، سربلند و پيروز بدر آييم‌؛ و به‌ جاي‌ پرداختن‌ به‌ منافع‌ خود، به‌ منافع‌ انقلاب‌ بپردازيم‌.
بجاي‌ دعوت‌ به‌ رخوت‌ و سستي‌، دعوت‌ به‌ استقامت‌ و پايداري‌ کنيم‌، و به‌ جاي‌ رندي‌ و تهمت‌ و افترا، دروغ‌ و تقلب‌ و خودخواهي‌، فداکاري‌ و مردانگي‌ و انصاف‌ و مروت‌ و مبارزه‌ پيشه‌ کنيم‌ تا به‌ ياري‌ خدا نصرت‌ و پيروزي‌ حاصل‌ شود.
خداوند عمر نوح‌ به‌ امام‌ عزيز عنايت‌ فرمايد.
بهروز مرادي

 


دیدگاه شما

امام و شهدا

رسانه‌ها و مطبوعات خارجی بیانات امروز رهبر معظم انقلاب اسلامی را درباره جنایات جنگی رژیم صهیونیستی در غزه و هشدار ایشان درباره «بی‌تاب کردن» ناگزیر ملل مسلمان و نیروهای مقاومت از وضع موجود مورد توجه قرار دادند.

به گزارش ایسنا، سخنان امروز حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار حدود هزار نفر از نخبگان و استعدادهای برتر علمی کشور درباره جنگ غزه و جنایات جنگی رژیم صهیونیستی مورد توجه رسانه‌ها و مطبوعات خارجی قرار گرفت که در ادامه به مواردی از آن‌ها اشاره می‌شود.

رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیانات امروزشان قضایای جاری فلسطین را جنایت عیان رژیم صهیونیستی و نسل‌کشی آشکار در مقابل چشم همه جهانیان خواندند و گفتند: اعتراض مسئولان برخی کشورها در مکالمات خود با مسئولان ما این بوده که چرا فلسطینی‌ها غیرنظامیان را کشته‌اند؟ این حرف خلاف واقع است چرا که ساکنان شهرک‌ها غیرنظامی نیستند و مسلح هستند ولی با حتی فرض غیرنظامی بودن، چه تعداد از آنها کشته شدند و چه تعداد از غیرنظامیان فلسطینی این روزها به شهادت رسیده‌اند؟
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای افزودند: رژیم غاصب صد برابر آن تعداد، یعنی چند هزار زن و بچه و پیر و جوان غیرنظامی را در این چند روز کشته است و با بمباران مراکز پر جمعیت و ساختمان‌هایی که می‌داند محل سکونت غیرنظامیان است، جلوی چشم مردم دنیا در حال جنایت است.

تا آسمان عشق

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾

ادب عاشقی

سراپا وسعت دریا گرفتند

همان مردان که در دل جا گرفتند

تمام خاطرات سبزشان ماند

به بام آسمان مأوا گرفتند

به دوش ما چه ماند اى دل، که وقتی

خدا را شاهدى تنها گرفتند

چه شد اى دل، که در این راه رفته‏

جواز وصل را بى ما گرفتند

مگر مردان غریبى میپسندند

غریبانه ره دریا گرفتند!

 

دبیرخانه شهدای دانشجو
تعداد شهدا
۳۰۵۸ شهید
آخرین مطالب
نظرات
بایگانی نظرات

Printed from: http://shahidedanesh.ir/1106/

Scan to visit this page: