حافظ ولايت فقيه باشيد و امام و رهبرمان را هم چون نگين انگشترى در ميانخود نگهدارى كنيد و در پشتسر امام حركت كرده و او را تنها نگذاريد كهپيروزى شما به اميد خدا نزديك است.
رسم شهادت بجاست
به نام یلان محمدنژاد / که شد شورشان غبطه گردباد علی صولتانی که در خون شدند / به یک نعره از خویش بیرون شدند به نام کسانی کنم ابتدا / که در خاک از آنهاست جوش صدا به نام غیوران زهرانسب / ز خود رستگان به حق منتسب حسن مذهبان صبور آمده / می زهر […]
شعر ادب عاشقی از شهید علی علی بیگی
دل از هوا و هوس ها بریده اند اینان شراب لم یزلی را چشیده اند اینان تمام هستی شان را به کف گرفتند و متاع جنتشان را خریده اند اینان مدافعان حریم ولایت عشقند حماسه های بزرگ آفریده اند اینان کبوترانه از این آشیانه ی خاکی بدون وحشت وترسی پریده اند اینان برایِ کشتنِ از […]
داستانك ـ 93
ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید، اين جمله با همه حرف می زد… نصب كرده بود پشت ميزش خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت هيچ وقت. |منبع : منبرك|
داستانك ـ 92
به محمد علی و کاظم می گویند که ته ریش دارند و رفتارهایی که نشان مذهب دارد. کاظم را کشیده کنار و می گوید: اگر می خواهی مثل بقیه باشی، با همان شوخی ها و رفتارها بهتر است اول ریشت را از ته بتراشی! مکثی می کند و بعد می گوید: من و تو با […]
داستانك ـ 91
اگر امروز هم هر دیوانه و هر ابلهی دستش به این کشور دراز شود ، دستش را قطع می کنیم. ما همان آدم ها هستیم و با همان انگیزه و همان اراده . حالا درست است که موهایمان سپید شده است، اما امروز برای شهید شدن بیشتر آماده هستیم ، چون آنروز یک آرزوهایی توی […]
داستانك ـ 90
ديروز از هرچه بود گذشتيم، امروز از هرچه بوديم! آنجا پشت خاکريز بوديم و اينجا در پناه ميز! ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود! جبهه بوي ايمان مي داد و اينجا ايمانمان بو مي دهد! |منبع : منبرك |
داستانك ـ 89
هنگامی که پرواز می کنم احساس می کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز خالص نشده ام تا به سوی خداوند برگردم. اگر برای احیای اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمی گرفتم و به […]
داستانك ـ 88
خلبان یار ، احمد آرش نقل میکند: بارها او را در صحنه جنگ دیده بودم که خود را با هلیکوپتر به قلب دشمن زده و حتی هنگام پرواز، مسلسل به دست میگرفت. در آخرین نبرد هم جانانه جنگید و بعد از آنکه چهارمین تانک دشمن را زدیم، ناگهان گلوله یکی از تانکهای عراقی به هلیکوپتر […]
داستانك ـ 87
وقتی در مصاحبه خبرنگاران خارجی، یک خبرنگار اروپایی از او علت وارد ساختن ضربات کوبنده به قوای دشمن را می پرسد، با انگشت دوازده تانک آتش گرفته عراقی و دو فروند هیلکوپتر سوارخ سوراخ شده دشمن را نشان می دهد و می گوید: «علت اینها فقط امداد الهی و کمک و فضل پروردگار می باشد […]
داستانك ـ 86
شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال میکردند. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد این را […]
داستانك ـ 85
تا قبل از جنگ، من برای خاک هیچ ارزش قائل نبودم و همیشه میگفتم هیچ وقت برای خاک نخواهم جنگید. اما حالا یک مشت خاک این منطقه، به خاطر حفظ اسلام برای من عزیزترین چیز است. خاک این مناطق با خون شهدایی مانند کشوری و امثال اینها آغشته شده است.|منبع : منبرك|