شهید دانشجو علیرضا خواجه نوری
نام پدر : علی اکبر
تاريخ تولد: 26 آبان 1342
محل تولد: تهران
رشته تحصيلي: زیست شناسی
نام دانشگاه : تهران
تاريخ شهادت : 19 اسفند 1362
محل شهادت: جزیره مجنون
عمليات: خيبر
خلاصه زندگينامه شهيد علیرضا خواجه نوری
شهيد عليرضا خواجه نوري در سال 1342 در تهران ديده به جهان گشود . دوران دبستان و دبيرستان را در تجريش گذراند . در تابستان 61 در جبهه هاي حق عليه باطل عاظم شد و در پائيز همان سال مجروح شد . ولي بعد از بهبودي به جبهه ها عزيمت نمود و به علت جراحت عصب دست راستش قطع شد .
سال 62 در دانشكده علوم دانشگاه تهران پذيرفته شد .ولي باز هم از فعاليت بازنايستاد و سرانجام در تاريخ 19 اسفند 1362 در جزيره مجنون به عمليات خيبر دعوت حق را لبيك گفت و شربت شهادت را نوشيد.
ايشان دوره تربيت معلم را به پايان رسانيدند و دانشجوي سال اول دانشكده علوم دانشگاه تهران بودند.ايشان در سال 60 موفق به اخذ گواهي ديپلم از دبيرستان شهيد مطهري شدند.
چند خاطره از عليرضا گرشاسبي نيا
بعد از آن كه خواجه نوري از جبهه بازگشته بود به منزل ما آمد . به جهت نگراني زيادي كه در هنگام نبودنش داشتم اصرار مي كردم كه تو ديگر دين خودت را به انقلاب ادا كرده اي ديگر به جبهه نرو! او با رويي گشاده و حالتي سوال گونه به من چنين گفت: تو فكر مي كني من شهيد مي شوم؟ !
با يكي از برادران كرد به تهران آمده بود . آن برادرمان با افراد بسياري برخورد نمود از جمله در حدود 2 دقيقه در خيابان با خواجه نوري برخورد داشت . در مسير بازگشت از تهران به سوي كردستان به جهت حس كنجكاوي سوال كردم كه به نظر شما كداميك از افرادي كه با آنها برخورد كرده ايد بهتر از ديگران بود . در جوابم فورا و بدون درنگ نشاني صورت و ظاهر خواجه نوري را داد.
چند خاطره از شهيد علیرضا خواجه نوری
وقتي كه ده سالش بود يك نقاشي براي مادرش كشيده بود كه در آن دو تا دختر و دو تا پسر و يك گل و لاله تصوير شده بود . وقتي مادر سوال مي كند كه من فرزند دارم چرا عكس 4 تا بچه را كشيده اي ؟ او مي گويد: اين گل منم. مادر مي گويد : تو گل لاله اي مي گويد : من گل لاله ام .
زماني كه در بيمارستان بستري بود جراحت دستش عفونت كرده بود و هنگام پانسمان درد زيادي داشت ولي هيچ نمي گفت و اظهار مي كرد اين دردها رحمت است و پرستارها مي گفتند : كه ما صداي ناله او را نشنيده ام او خيلي صبور است و هيچوقت چيزي از ما نمي خواهد با اين كه حتي خيلي درد دارد نمي گذارد به او مسكن بزنيم.
خاطراتي از شهيد علیرضا خواجه نوری
– آنها كه او را در هنگام اعزام به جبهه ديده بودند از شدت شوق و اشتياق او تعريف مي كنند و مي گويند ؛
آن چنان همراه شهيد عليرضا ملكي شوخي مي كردند و مي خنديدند و مي رفتند كه كسي آن حالات را از آنها نديده بود .
– يكي از اعضاي خانواده دو سال قبل در يكي از شبهاي ماه رمضان خواب ديده بود كه عكسي نوراني به ديوار خانه است و زيرش نوشته شده ” شهيد فتح خيبر” صبح به همه گفت كه چنين خوابي ديده است و هيچكس نفهميد كه اين چه خوابي است تا اين كه عكسهاي او به ديوار خانه نصب شد در حالي كه زيرش نوشته شده بود : ” شهيد بي مزار عمليات خيبر”
– قرار بود اطاقهاي خانه را رنگ بزنند نقاش آمد و گفت كه 5000 تومان مي گيرم . عليرضا گفت خودم مي زنم . چرا اين قدر پول بدهيم و با دست مجروح اطاقهاي خانه را به زيبايي رنگ زد.
– اكثرا كارهايش را خودش انجام مي داد لباسهايش را مي شست و اتو مي كرد و به ديگران نيز در كارها كمك مي كرد و به قولي بيشترين اسمي كه درخانه تكرار مي شد ” علي” بود چون به همه كارها مي رسيد .
– مادرش مي گفت : روزي كه رفت از زير قرآن ردش كردم ولي مي دانستم كه ديگر او را نمي بينم . خودش هم گفت : مادر من زود مي ايم ولي اگر هم نيامدم آن دنيا همديگر را مي بينيم.
– يكي از رزمندگان گفته بود : شب 18 اسفند وقتي عمليات به پايان رسيد به علت پاتك دشمن عده اي داوطلب از جان گذشته به نام گروه نور دوباره راهي شدند و عليرضا يكي از آنان بود.
وصیتنامه شهید
……