سیدمجید شریف واقفی
سیدمجید شریف واقفی


۱۶ اردبیهشت ۱۳۵۴

شهید دانشجو سید مجید شریف واقفی

نام پدر : سید حبیب الله
تاريخ تولد: 16 اردیبهشت 1237
محل تولد: تهران
رشته تحصيلي: مهندسی برق
نام دانشگاه : صنعتی شریف
تاريخ شهادت : 16 اردیبهشت 1354
محل شهادت: تهران ( ترور )
عمليات:

زندگی نامه شهید سید مجید شریف واقفی
سيد مجيد شريف واقفى در مهرماه سال 1327 متولد شد. در ارديبهشت ماه سال 1355 به شهادت رسيد. آنهم توسط همان سازمانى که بواسطه خود او و چند نفر از دوستانش قوت گرفته بود.
اينکه او تحصيلاتش را از کلاس دوم شروع کرد و در تمام دوران تحصيل شاگرد ممتاز بود و به کتاب خيلى علاقه داشت و پايان دوران دبيرستانش با احراز رتبه سوم در مسابقه معلومات عمومى سراسر کشور و نيز کسب معدل 19/97 در رشته رياضى همراه بود، شايد چندان گفتن نداشته باشد. اينها کارهايى است که خيلى‏ها کرده‏ اند. چه آن موقع و چه حالا. اما مطالعه بيرون از درس و با چشمان باز به اطراف نگاه‏ کردن و دردهاى اجتماعى را درک کردن و بعد تأسيس انجمن اسلامى در دبيرستان، آنهم در همان دوران تحصيل، کار هر کسى نبود.
به هرحال او در سال 45 در رشته برق وارد دانشگاه صنعتى شريف (آريامهر آنوقت) مى‏ شود و در تمام چهار سال حضورش در دانشگاه، به طور فعال وارد کارهاى مبارزاتى عليه نظام سلطنتى مى‏ شود، تا اين‏که در سال 50 نام مجيد و عده‏اى ديگر لو مى ‏رود. مأمورين ساواک سراغ او در اداره شرکت برق منطقه فارابى مى‏ روند. مجيد آن موقع در مرخصى رئيس، جانشين او بوده و مأمورين ساواک هم به اتاق رئيس وارد مى‏ شوند و از خود او سراغ مهندس شريف واقفى را مى‏ گيرند و مجيد که قضيه را فهميده و آنها را شناخته، به بهانه صدا کردن او از اتاق خارج مى‏ شود و خود را به دانشگاه مى ‏رساند تا دوستانش را از موضوع باخبر کند. دوستانى که بعدها زحمات بى ‏دريغى براى به شهادت رساندن مجيد کشيدند. اين‏گونه است که زندگى مخفى شهيد واقفى آغاز مى‏شود که تا زمان مرگش نيز ادامه مى‏يابد. همان اوايل روزهاى اختفا، مجيد وارد مرکزيت سازمان مجاهدين خلق که درآن زمان تنها سازمان اسلامى بود که فعاليت مسلحانه داشت مى‏ شود و در رأس يکى از شاخه‏هاى اصلى سازمان شروع به فعاليت مى‏ کند در حالى که همزمان با آن، مسؤوليت امور امنيتى سازمان، مسؤوليت گروه الکترونيکى(شنود فرستنده‏هاى ساواک) و مسؤوليت ارتباط با افراد خارج از کشور را نيز برعهده دارد. در آن ايام حتى خانواده مجيد نمى‏ توانند او را ببينند و او تنها از طريق نامه و تلفن با آنها در تماس است. نامه‏هايى که ديگر در شرايط امروز کمتر کسى ممکن است بنويسد:
“مادر مهربانم، خانواده عزيزم،
پس از سلام با قلبى مملو از دوستى به شما و عشق به تمام مردم زحمت‏کش و ستمديده، به شما درود فرستاده، آرزوى سلامتى و سعادت همگى را دارم. از اينکه مدتى است براى شما نامه اى نداده ‏ام مرا خواهيد بخشيد. اگر اشکالى وجود نداشت هر لحظه پيش شما مى‏ بودم، ولى برايم تحمل ‏پذير است که در اين شرايط در راه خدا و خلق دورى شما را نيز به عنوان يک مشقت در اين راه تحمل کنم و اميدوارم شما نيز چنين باشيد. در مقابل نابخردان و خودپرستان صبر و شکيبايى خود را از دست ندهيد.
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق.”
اما بعضى از مسؤولين شاخه‏هاى مختلف سازمان کم‏کم به مارکسيسم متمايل شده و شروع به پخش جزوهاى مارکسيستى در بين اعضاى سازمان مى‏ کنند. به اين ترتيب درگيرى مجيد با سازمان آغاز مى‏ شود و پس از درگيرى‏هاى زياد، مرگ را به ننگ مارکسيست شدن ترجيح مى‏ دهد و با وجود تهديدهاى زياد از سازمان جدا مى‏ شود تا بعد به همراه شهيد “مرتضى صمديه لباف” گروه ديگرى تشکيل دهند و اعضاى مسلمان سازمان را مجددا متشکل کنند. در اين زمان است که ديگر مجيد شريف واقفى تبديل به “خطر” مى‏ شود و دو نفر از مسؤولين به نام “تقى شهرام” و “بهرام آرام” تصميم به رفع خطر مى‏ گيرند. دکتر صلواتى، يکى از همراهان سابق مجيد که در آن روزهاى بحرانى با مجيد ملاقات کرده بود مى‏ گويد: “چند روز قبل از شهادت مجيد او را در تهران يافتم. با هم به خوابگاه دانشگاه صنعتى شريف(خوابگاه زنجان) رفتيم و دو نفرى وارد يک اتاق شديم. مجيد شروع کرد به گريه کردن و اسلحه کمرى خود را باز کرد و روى زمين گذاشت و گفت: “فضل‏الله، اين امانت خدا را از من بگير. من ديگر نمى‏ توانم آن را تحمل کنم. سازمان منحرف شده، من در يک درياى متلاطم گير کرده‏ام” و من گفتم: “تو که از مرگ هراسى ندارى، بگذار تو را بکشند. تو سعى کن عضوگيرى کنى و …” او رفت، اما براى هميشه.” شايد بهتر باشد که چگونگى شهادت مجيد را از زبان همانهايى بشنويم که همه چيز را توجيه کردند، هم هدف و هم وسيله را. محسن سيد خاموشى يکى از عاملين ترور، اينگونه تعريف مى کند:
“به ما گفتند: حسين (صمديه لباف) و يک نفر ديگر به گروه خيانت کرده ‏اند و يک انبار را با سه اسلحه تخليه کرده و گريخته‏ اند. حسين(صمديه لباف) آدم تروريستى است و ممکن است اعضاى کميته مرکزى را که در کوچه و خيابان مى بيند ترور کند. فرد ديگر، يکى از اعضاى سابق کميته مرکزى سازمان است. چند دقيقه بعد هم حيدر (وحيد افراخته) سر قرار آمد و قرار شد تا فردا که روز اعدام يکى از آنها است، برزنت، نايلون، ابر و يک ظرف بزرگ آب تهيه کنيم. قرار شد هر کدام از ما يک دست لباس اضافى داشته باشيم. يک لنگ هم براى اين‏که دور سرش بپيچيم بايد تهيه مى شد. محلى واقع در بيابان مسگرآباد، اول جاده مسگرآباد به ما آدرس داد تا برويم ببينيم و جسد را آنجا بسوزانيم. من و عباس(حسين سياه کلاه) به آن منطقه رفتيم ما آن منطقه را ديديم و قرار براى فردا ساعت 8 صبح گذاشتيم تا با هم وسائل را تهيه کنيم. يک ماشين يشمى هم در اختيار داشتيم. شب من ماشين را در اختيار مجيد گذاشتم که براى تعقيب ماشين شماره 4 برود و آنها را تا محل کارشان تعقيب کند و ساعت هفت و نيم صبح با او در اول بهار قرار گذاشتيم … يک جفت نمره و دو عدد نمره تکى دزديدند و من گرفتم و با ماشين يشمى سر قرار عباس(حسين سياه کلاه) در ميدان شاه آمدم. لحظه‏اى بعد على(بهرام آرام) و بعد حيدر(وحيد افراخته) و حسن(محمد طاهر رحيمى) هم آمدند. ما وسائل را جور کرديم و داخل ماشين گذاشتيم. بنزين، کيسه هاى کلرات که عباس(حسين سياه کلاه) آورده بود، يک پيت نفت بزرگ ولى پر از آب. برزنت را کف صندوق عقب پهن کرديم. زير آن را نايلون و روى ان را ابر گذاشتيم. لنگ را آماده کرديم. ماشين يشمى خراب شد. بايد آن را از منطقه عمل دور کنيم. آن را هل داده بالاخره در شرق خيابان شهباز گذاشتيم. حسن(محمد طاهر رحيمى) کمربند تجهيزاتى خود را باز کرده و به من داد. مجيد شريف واقفى با وحيد افراخته قرار داشت و در نتيجه وحيد سر قرار او رفت. ما هم در يک کوچه، نمره‏هاى اصلى ماشين را باز کرده و نمره‏هاى جعلى را پشت شيشه گذاشتم و عازم محل عمل شديم. قرار شده بود عمل در کوچه اديب الممالک انجام بشود. اين کوچه باريک بود که به کوچه پهنى منتهى مى شد. ما ماشين را در کوچه پهن قرار داديم به طورى که از کوچه باريک قابل رويت نبود. بعد از چند دقيقه بهرام آرام سراسيمه آمد که همشيره سر قراراش نيامده است. همشيره، علامت دهنده به عباس بود که وقتى او علامت مى داد عباس داخل کوچه مى شد. چند دقيقه بعد همشيره آمد و رو به روى کوچه باريک در حالى که با چادر بود و روى خود را محکم گرفته بود، ايستاد. حدود ده دقيقه گذشت که همشيره رفت و عباس(حسين سياه کلاه) از من خداحافظى کرده و رفت. چند لحظه بعد صداى تير بلند شد و من لنگ را برداشته داخل کوچه شدم. مجيد شريف واقفى به صورت روى زمين افتاده بود. لنگ را روى سرش انداخته و برگشتم و ماشين را روشن کردم. دستمالى تر کرده، وقتى جسد را وحيد افراخته و حسين سياه کلاه در داخل صندوق عقب مى انداختند، من خون روى سپر را پاک کردم. بعد در صندوق عقب را بسته و همگى سوار ماشين شده وارد آب منگل شده بعد وارد شهباز شديم و بعد وارد خيابان عارف شديم. نزديک جاده مسگرآباد در خيابان عارف، وحيد افراخته از ماشين پياده شد و من و حسين سياه کلاه به راه خود ادامه داديم. به محلى واقع در دو کيلومترى جاده مسگرآباد رفتيم و در گودالى جسد را انداخته و کلرات و بنزين روى آن ريختيم. جيب‏هاى آن را تخليه کرديم. دو عدد قرص سيانور داشت، مقدارى نوشته که آيه قرآن در آن بود و حدود 400 تومان پول. بعد عباس فندک را آتش زد و يک‏مرتبه شعله آتش بلند شد. مقدارى بنزين روى دست و پاى عباس(حسين سياه کلاه) ريخته بود و در نتيجه شعله از دست و پاى او بالا مى رفت، من به سرعت دويدم و خود را روى او انداخته و آتش را خفه کردم. بعد که بلند شديم ديديم آتش به قسمت عقب ماشين گرفته. به سرعت ماشين را جلو زدم بعد عباس سوار ماشين شد و از منطقه دور شديم. حدود پانزده ثانيه نگذشته بود که عباس گفت سلاح 7065 که قبلا متعلق به شريف واقفى بوده در جيبم نيست و افتاده. باز برگشتيم و من سلاح را از روى زمين برداشتم و به او دادم. موقعى که من و عباس افتاده بوديم و آتش را خاموش مى کرديم سلاح از جيب عباس افتاده بود. در هر صورت به سرعت از منطقه دور شديم به تهران برگشتيم. با حسن (محم طاهر رحيمى) در کوچه قائن واقع در سه راه ژاله قرار داشتيم به آنجا رفتيم. ديدم که حسن با يک نفر بلندقد، سبيل‏دار، فک پايين مقدارى جلو، موهاى بالازده آنجاست. ماشين را به آنها تحويل داديم و چهار نفرى به خيابان علايى آمديم.
حسن، سويک يک آرياى آبى‏رنگ را به ما داد تا من و عباس برويم درمانگاه و دست عباس را معالجه کنيم. من و عباس با آرياى آبى‏رنگ به درمانگاه بيمه‏هاى اجتماعى رفتيم. دست او را پانسمان کردند و بعد ماشين را در خيابان خواجه نصيرالدين طوسى گذاشتيم. در ضمن ما سلاح‏هايمان را تحويل حسن (محمدطاهر رحيمى) داديم. حسن و رفيقش به خانه تيمى سيدنصرالدين رفتند، البته رفيقش چشم‏بسته رفت. در آنجا تمرين مى کردند. بعد براى عمل ترور حسين(مرتضى صمديه لباف) که هشتِ شب بود رفتند.”


دیدگاه شما

امام و شهدا

رسانه‌ها و مطبوعات خارجی بیانات امروز رهبر معظم انقلاب اسلامی را درباره جنایات جنگی رژیم صهیونیستی در غزه و هشدار ایشان درباره «بی‌تاب کردن» ناگزیر ملل مسلمان و نیروهای مقاومت از وضع موجود مورد توجه قرار دادند.

به گزارش ایسنا، سخنان امروز حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار حدود هزار نفر از نخبگان و استعدادهای برتر علمی کشور درباره جنگ غزه و جنایات جنگی رژیم صهیونیستی مورد توجه رسانه‌ها و مطبوعات خارجی قرار گرفت که در ادامه به مواردی از آن‌ها اشاره می‌شود.

رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیانات امروزشان قضایای جاری فلسطین را جنایت عیان رژیم صهیونیستی و نسل‌کشی آشکار در مقابل چشم همه جهانیان خواندند و گفتند: اعتراض مسئولان برخی کشورها در مکالمات خود با مسئولان ما این بوده که چرا فلسطینی‌ها غیرنظامیان را کشته‌اند؟ این حرف خلاف واقع است چرا که ساکنان شهرک‌ها غیرنظامی نیستند و مسلح هستند ولی با حتی فرض غیرنظامی بودن، چه تعداد از آنها کشته شدند و چه تعداد از غیرنظامیان فلسطینی این روزها به شهادت رسیده‌اند؟
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای افزودند: رژیم غاصب صد برابر آن تعداد، یعنی چند هزار زن و بچه و پیر و جوان غیرنظامی را در این چند روز کشته است و با بمباران مراکز پر جمعیت و ساختمان‌هایی که می‌داند محل سکونت غیرنظامیان است، جلوی چشم مردم دنیا در حال جنایت است.

تا آسمان عشق

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾

ادب عاشقی

سراپا وسعت دریا گرفتند

همان مردان که در دل جا گرفتند

تمام خاطرات سبزشان ماند

به بام آسمان مأوا گرفتند

به دوش ما چه ماند اى دل، که وقتی

خدا را شاهدى تنها گرفتند

چه شد اى دل، که در این راه رفته‏

جواز وصل را بى ما گرفتند

مگر مردان غریبى میپسندند

غریبانه ره دریا گرفتند!

 

دبیرخانه شهدای دانشجو
تعداد شهدا
۳۰۵۸ شهید
آخرین مطالب
نظرات
بایگانی نظرات

Printed from: http://shahidedanesh.ir/6725/

Scan to visit this page: