شهید دانشجو سیامک کبیری سامانی
نام پدر : فرج الله
تاريخ تولد: 9 فروردین 1338
محل تولد: سامان – توابع شهر کرد
رشته تحصيلي: زبان و ادبیات فارسی
نام دانشگاه : اصفهان
تاريخ شهادت : 2 فروردین 1361
محل شهادت: رقابیه
عملیات: فتح المبین
زندگی نامه شهید
شهید سیامک کبیری در فروردین 1338 در سامان در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. تا سال سوم دبیرستان در سامان و بعد از آن مدت یک سال در بندرعباس مشغول به تحصیل بود. از همین زمان فعالیت های مذهبی سیاسی خود را آغاز نمود.
سپس به اصفهان رفت تا این که در رشته ادبیات دانشگاه اصفهان قبول شد و در دانشگاه ابعاد مبارزاتش وسعتی چشم گیر یافت.
با شروع انقلاب فرهنگی به سامان بازگشت و در سپاه، افتخاری خدمت می کرد. همچنین در قسمت فرهنگی جهاد فعالیت می نمود و انجمن اسلامی مسجد جامع سامان را تشکیل داد و کتابخانه ای در مسجد جامع سامان تاسیس نمود. او دبیر دبیرستان شهید مطهری بود.
مبارزه با گروهک ها را وظیفه خود می دانست. بارها از طرف گروهک ها او را تهدید به قتل کردند. شاعر و نمایش نامه نویس بود و نمایش نامه هجرت را که هم نویسنده و هم کارگردان آن بود چند بار در سامان نمایش دادند.
وی در سال 59 به جبهه شوش رفت مدتی در جبهه بود تا این که دبیرستان افتتاح شد. بعد از آن دوباره در 15 اسفند 1360 به جبهه رفت. می گفت این انقلاب خون می خواهد جبهه ها احتیاج به نیرو دارد ما نباید در این موقع جنگ بی تفاوت باشیم.
بعثیون عراق در سرزمین اسلام ما خیانت کنند و ما ندیده بگیریم.
او به جبهه رفت و در حمله فتح المبین در جیهه رقابیه در شب دوم فروردین ماه 61 پس از گذشتن از دو خاکریز دشمن بعثی، تیربارش گیر می کند تیر بار دیگری به او می رسانند. در خاکریز سوم دشمن با آرپی جی او را هدف قرار می دهد و با فریاد یا زهرا جان به جان آفرین تسلیم می کند و به درجه رفیع شهادت نایل می گردد.
در دوازدهم فروردین 61 با پسر عمویش احمد کبیری، فرمانده سپاه شهرکرد که ایشان هم در همان حمله شهید شده بود در یک روز پس از تشییع جنازه در تکیه شهدای سامان به خاک سپرده شدند.
وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم که آسمان هر کجا آیا همین رنگ است
به یاری الله و حمد و سپاس خدای تبارک و تعالی، تصمیم گرفتم که به جبهه حق علیه کفر بشتابم تا شاید بتوانم آب رسان برادران رزمنده ای باشم که در نبرد دلیرانه تشنه اند ، اگر چه یاران حسین (ع) در جبهه های نبرد به یاد حسین(ع) تشنه، به لقاء الله می پیوندند.
تا شاید بتوانم کفش گرد گرفته برادر رزمنده ای را واکس بزنم و غبار خستگی را از تن وی بزدایم. آری میروم که ماندن در این هوای مسموم خطرناک است. در هوایی که امام غریب است و اسلام غریبتر و ریا کاران و دغل بازان که با گردش 180 درجه، لباس خود در آوردند و لباس اسلام پوشیده اند و اینک به تاخت و تاز مشغولند.
نگویید فرار کرد که اینجا دیگر جای ماندن نیست چرا که قامت پاک صفا و صمیمیت را ریاکاری و تظاهر و دغل بازی گرفته است. خدای رحمت کند ما را، خدا یاری می کند افرادی را که با تمامی وجود به عشق اسلام و انقلاب اسلامی فداکاری می کنند و خدا لعنت کند افرادی را که هنوز به نانی و نامی چسبیده اند.
و بی شرمانه پای به روی خون شهیدان عزیزمان می نهند و از خون شهیدان عزیزمان نردبانی برای صعود به قله های بلند ریاکاری و دغل بازی می سازند.
در آخر چند نکته تذکر و شاید وصیت نامه ای می نویسم:
1- از مال دنیا چیزی نداشته و ندارم که آن را به کسی ببخشم یا مقامی منصبی ندارم که به کسی واگذار نمایم جز چند جلد کتاب پاره که آن را به کتابخانه مسجد جامع سامان اهدا می کنم.
2- می دانم که گوش های تمام مردم را پنبه های بی خیالی و بی تفاوتی پر کرده است و هنوز در بذر نان و نام، در خانه ای راحت می باشند، اما برای اتمام حجت می گویم ای مردم به خود آیید و سر از لاک بی تفاوتی و راحت طلبی بردارید و به روز قیامت بیندیشید که خدا شما را باز خواست خواهد کرد.
3- می دانم فردا مانند دیگر شهیدان از یاد خواهم رفت اما هیچ کسی حق ندارد پول خون مرا بگیرد و هیچ کس حق ندارد از خون من نردبانی برای مقام و نان و نام بسازد. خون من هدیه به رهبر است و برای خداست و برای تداوم خون شهیدان.
4- با وجود این که می دانم به حرف های هیچ شهیدی، شما مردم سامان گوش نمی دهید اما مردم به خود بیایید و نگذارید به جای شما فکر کنند و برای شما تصمیم بگیرند و از خون شهیدان شما نردبان بسازند.
5- برای امام جمعه در سامان فکری بکنید و نماز جمعه در سامان برگزار کنید، چرا که دشمن از نماز جمعه ما، در وحشت است.
6- همکاران عزیز، برادران به اصطلاح معلم، این افرادی که در زیر دست شما هستند، این ها فرزندان شهید انقلابند، یا از آموزش و پرورش بیرون روید و به کار نان و آبداری بچسبید، یا واقعا معلم بشوید که معلمی کار انبیاست.
7- روی قبر شهیدان درخت سرو بکارید، چرا که به سرو گفتند: چرا بار نداری؟ گفت: آزادگان بی بارند.
8- از مقامات استان خصوصا امام جمعه معظم شهرکرد حجه الاسلام تقوی می خواهم به وضع بی سامان سامان رسیدگی نمایند.
9- فرزندان حزب الله برادران مسلمان وحدت، وحدت، وحدت، حول محور الله.
15 اسفند 1360
سیامک کبیری سامانی
اشعاری از شهید
کرخه،کرخه
کرخه چگونه می توانی جاری باشی
هنگامی که صدای ارابه های بیگانه در ساحل خون رنگت به گوش می آید
کرخه ای رگ جاری در قلب خوزستان
آخر چگونه می توانی ببینی
خون شکفته بر ساحلت را
کرخه
در ساحل خون رنگت هزاران شقایق شکفت
اما تو
بی خیال و آرام گذشتی
در ساحلت هزاران گلوله دشمن نشست
اما تو
بی آنکه بغری
بی آن که چین به ابرو آوری
در قلب خوزستان جاری شدی
ای کرخه
بیژن را
صدای بیژن را مگر نشنیدی
که بر زورق نور تو نشست
زیر لب زمزمه کرد
تو را خطاب کرد
گفت: ای کرخه این صدای بیژن است بر ساحل خون رنگت
که من از جبهه دیگر بر نمی گردم
تا پیروزی، یا تا شهادت
و تو شهادت بیژن را با چشم خود دیدی
و آرام گذشتی
ای کرخه دهانت پر خاک
آخر چگونه کام گشودی
و یاران را در کام خود نهادی
این صدا، صدای خروش توپ های کفار است
این صدا
صدای مسلسل های بیگانه است
آخر چگونه می توانی بشنوی این صدای شوم بوم شوم را
و هنوز جاری باشی کرخه
ماهیان معصوم در ژرفای قلب تو
در پهنای بی وسعت آب خاکی رنگت
به کدامین خانه پناه بردند
در هجوم تاتاریان عصر
ای جاری در قلب خوزستان
در ساحلت هزاران درخت جنایت رویید
بر آبت هزاران خیانت نشست
و تو، و تو ای بی خیال
چگونه هنوز می روی
چگونه هنوز می روی
کرخه، کرخه، کرخه
دیگر کسی برای ماهیانت تور نمی اندازد چرا که دیگر ماهی نیست
دیگر کسی در ساحل خون رنگ تو سرود و ترانه نمی خواند
دیگر برادر عربم با گله های بزرگ صداقت در ساحلت چادر نمی زند
و دیگر پرندگان عاشق از تو نمی نوشند
دیگر کودکان خوزستان برای شنا نمی آیند
اما هنورز بوی صداقت در جای جای تو جاریست
اما هنوز شعر سرخ زمان در لحظه لحظه آب های سرخت جاریست
اما هنوز ترانه های سرخ در بهمن دشت خوزستان از رزمندگان به گوش می آید
کرخه
ای جاری در قلب خوزستان
تو شاهد باش اینجا سرود سرخ شهادت به جای تو جاریست
این ترانه های بلند رهایی در سنگر به سنگر ساحلت جاریست
بمان و ببین که چگونه عشق تفسیر می شود
چگونه رهایی تفسیر می شود
چگونه آزادی بر ماسه های نرم تو چنگ می زند
و چگونه سحر گاهان دشت صداقت ساحلت خونین است
بوی هجرت می آید
بوی هجرت می آید
و پرندگان به پرواز می اندیشند
ساعت 10 شب
22 اسفند 1359
جبهه شوش