شهید دانشجو سید عبدالرضا موسوی
نام پدر :
تاريخ تولد:
محل تولد:
رشته تحصيلي: پزشکی
نام دانشگاه : تهران
تاريخ شهادت :
محل شهادت:
عمليات:
زندگی نامه شهید
شهید سيد عبدالرضا موسوي، دانشجوي پزشكي دانشگاه تهران و جندي شاپور اهواز، دوست و هم پاي شهيد محمد جهان آرا و فرمانده سپاه خرمشهر است.
اويي كه بعد از شهادت جهان آرا كمرش مي شكند، اما بايد فرماندهي سپاه شهر را به عهده بگيرد. فرمانده سپاهي كه آرام و قرار ندارد. مهمات جابجا ميكند، راننده آمبولانس مي شود و حالا بايد راه اندازي و سازماندهي رزمندگان در تيپ 22 بدر خوزستان را به پايان برساند.
سيد هيچ مسئوليت رسمي در تيپ به عهده نگرفت و در اوج آزاد سازي خرمشهر سوار بر موتور به هماهنگي و جابجايي نيروها و شناسايي مواضع دشمن در خط مقدم مي كرد. دست آخر هم در هنگام كمك به رزمنده اي زخمي هدف گلوله توپ دشمن قرار گرفت و آسماني شد.
براي شناسايي پيكرش كارت كوچكي با آرم دانشگاه جندي شاپور از كيف دستي اش پيدا شد كه روي آن نوشته شده بود؛ سيد عبدالرضا موسوي رشته پزشكي…
سيد عبدالرضا شاگرد پر تلاشي است كه هميشه ممتاز است و دوران تحصيل را با معدل 58/19 پشت سر مي گذارد و رتبه اول را در كنكور اعزام به خارج كسب مي كند. اما دانشگاه تهران را براي ادامه تحصيل در رشته پزشكي انتخاب كرده و با ورود به تهران در منطقه اي از جنوب شهر ساكن مي شود و با تشكيل گروه بچه هاي جنوب فعاليت هاي سياسي خود را به صورت جدي آغاز مي كند.
پس از چند ماه بنا به تصميماتي كه با دوستان و همفكرانش مي گيرد قرار بر اين مي شود كه هر كس به شهر و منطقه زندگي خود بر گردد و با توجه به شناختي كه از ويژگي ها و فرهنگ و سنت هاي بومي مردم منطقه خود دارد، بتواند رابطه جدي تري با مردم برقرار كند. به همين دليل خود را به دانشگاه جندي شاپور اهواز منتقل مي كند و در محيط جديد به فعاليت هاي سياسي ادامه مي دهد.
در اواخر سال 1355 از طرف گارد دانشگاه به او اخطار مي شود كه اگر به فعاليت هاي خود ادامه دهد اخراج خواهد شد. اما او بي توجه به هشدارها فعاليت هاي خود را افزايش داده و پس از دومين اخطار از دانشگاه اخراج مي شود. او نيز فرصت را مناسب مي يابد تا با رفتن به خرمشهر فعاليت هاي مبارزاتي خود را سر و سامان بدهد.
سيد موسوي بعد از بازگشت به خرمشهر، با كمك فعالين شهر در بر پايي تظاهرات، درگيري هاي خياباني و بسيج مردم در تشكيل اولين حركت هاي ضد رژيم، نقش عمده اي ايفا مي كند و به دعوت سخنرانان و وعاظ و تكثير و توزيع نوارها و اعلاميه هاي امام خميني مي پردازد.
با اوج گيري فشار ساواك و پليس رژيم، خانه اي اجاره مي كند و به عنوان خانه تيمي به فعاليت نيمه علني مشغول مي شود. از سوي ديگر با عضويت در حزب الله خرمشهر با همرزم هميشگي اش محمد جهان آرا آشنا مي شود.
به دنبال برقراري حكومت نظامي، تمامي جوانان فعال شهر از جمله عبدالرضا دستگير شده و به زندان افتادند.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، در آبان سال 58 براي ادامه تحصيل به دانشگاه باز مي گردد و حدود يك ترم آنجا مي ماند تا اين كه به خاطر وضع بحراني خرمشهر و سپاه و به خاطر اصرار شهيد جهان آرا دوباره درس را رها كرده و به سپاه بر مي گردد.
حالا اوج فعاليت هاي سيد بود. از مطالعات 10-11 ساعته ي روزانه در زمينه هاي شناخت، فلسفه، منطق و متون اسلامي و تدريس براي دوستانش گرفته تا فعاليت شبانه روزي در جهاد سازندگي خرمشهر و بعد از آن با تشكيل كلاس هاي ايدئولوژي در «كانون فتح» آبادان و تدوين جزواتي در زمينه تفسير نهج البلاغه به بالا بردن بينش جوانان خوزستاني تلاش مي كرد.
سيد به زبان عربي و انگليسي مسلط بود و حتي از او براي كار در وزارت خارجه به عنوان ديپلمات دعوت كرده بودند؛ اما صلاح ندانست در شرايط حساس كشور به خارج بروند و در خرمشهر ماند.
حلقه محاصره خرمشهر تنگ و تنگ تر مي شد. كارشكني هاي بني صدر هم روز به روز سختي هاي مضاعفي را ايجاد كرده بود. همه چيز در هاله اي از ابهام بود. سيد با مصاحبه ها و حرف هاي خود به افشاء ماهيت «بني صدر» خائن، و نقش او در از دست دادن خرمشهر مي پردازد و پرده از كارشكني هاي او بر مي دارد.
قسمتی از نامه شهيد دكتر سيد عبدالرضا موسوي به همسر و فرزندش
همسر عزيزم! از تو سخن گفتن هيچ گاه برايم بس نيست و ميداني كه هرگز چنين سر نوشتي را براي فرزندم دوست نمي داشتم.
هيچگاه نمي خواستم نهالي را كه هنوز پا نگرفته و غنچه اي را كه هنوز نشكفته است در تنهايي رها كنم. اما عزيزم تو خود خوب مي داني من قبل از اين كه به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهي كه مرا در ادامه اش سخت ياري داده اي متعلقم و تو خود بارها و بارها اسباب رهايي ام را از قيد هاي نفس فراهم نمودي و برايم داشتي و اين است كه در عين حال كه سخت به تو و فرزندم عشق مي ورزم و دوستتان مي دارم ولي به راهي كه رفته ام بيشتر دل بسته ام.
آري هر چند دور ماندن و غربت و تنهايي درد ناك است ولي در عوض من به ياري خدا در راه طولاني سراسر افتخاري را گشوده ام و به لطف خدا و ياري و كمك فراوان تو، از دغدغه شما خود را رها حس مي كنم. از خدا مي طلبم تا وقتي كه در صحنه پيكار حق و باطلم هيچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظه اي بر انتخابم پرده نيافكند و مرا از صحنه افتخار بيرون نبرد.
اكنون كه وصيت نامه ام را خطاب به تو به پايان مي برم اميدوارم كه نبودن من هيچ كمبودي براي تو و فرزندمان در زندگي پديد نياورد.
وفاي محكم و دوستي استوار و روح پر از صداقت و پاكي تو را فراموش نمي كنم.
پنج شنبه 9 بهمن 59
خدا حافظ – رضا