شهید دانشجو غلامحسین بسطامی
نام پدر : محمد
تاريخ تولد: 23 اردیبهشت 1338
محل تولد: شاهرود
رشته تحصيلي: مهندسی عمران
نام دانشگاه : صنعتی امیرکبیر
تاريخ شهادت : 8 اردیبهشت 13662
محل شهادت: فکه
عمليات: والفجر 1
زندگينامه شهيد
شهید غلامحسین بسطامی در تاریخ 8 اردیبهشت 1338 در شاهرود متولد شد. تحصیلات ابتدایی را به پایان رساند. پس از اخذ مدرک دیپلم، ورود او به دانشگاه تقريباً مصادف با اوجگيري نهضت اسلامي ملت به رهبري حضرت امام خميني (ره) بود كه در تظاهرات و مبارزه عليه رژيم شركت فعال داشت پس از پيروزي انقلاب اسلامي و پس از صدور فرمان امام مبني بر بسيج، جهت پاكسازي كردستان و خصوصاً شهر پاوه، وی با تعدادي از دوستانش به منطقه كردستان رفت و پس از آن در آبان ماه 1358 به همراه ساير دانشجويان مسلمان پيرو خط امام لانه جاسوسي آمريكا و منبع فساد و توطئه را تسخير ميكند.
مدتي قبل از آزادي گروگانهاي جاسوس، شهيد بسطامي از طريق سپاه پاسداران انقلاب اسلامي عازم جبهه نبرد حق عليه باطل شد و در آنجا مسئوليت هاي متعددي از جمله مسئوليت تداركات سپاه سوسنگرد را عهده دار بود.
وي پس از شركت در عمليات هاي متعدد در عمليات 31 ارديبهشت سال 1360 از ناحيه دست مجروح شد. پس از مرخصي از بيمارستان با وجود اينكه دست وي هنوز كاملاً بهبود نيافته بود به سوسنگرد بازگشت و در عمليات 27 شهريور 1360 مسئول رساندن تداركات به خطوط عملياتي شد.
او سپس در عمليات طريق القدس (فتح بستان) از ناحيه سينه جراحت پيدا كرد و پس از مدتي فرماندهي سپاه سوسنگرد به ايشان واگذار شد. ایشان در عمليات طريق القدس فرمانده سپاه سوسنگرد بود و پس از فتح بستان و اطراف سوسنگرد (هويزه و …) اين شهر از زير آتش دشمن خارج شد و زمينه ورود مردم به آن فراهم شد.
در اين زمان شهيد بسطامي معتقد بود كه سپاه سوسنگرد احتياج به فرماندهي دارد كه بطور ثابت در شهر بماند و با درك مشكلات در رفع آن بكوشد علاوه بر آن او مايل بود كه بطور مستقيم در عمليات شركت كند لذا در خرداد ماه 1361 از سمت خود استعفا داد و خود را براي شركت در عمليات رمضان آماده نمود.
در اين عمليات با وجود اينكه مسئوليت هاي متفاوتي به او پيشنهاد شده بود ولي او ميخواست مانند يك رزمنده بسيجي در عمليات شركت كند. وی در اين عمليات از ناحيه دست راست به شدت زخمي شد. پس از مرخصي از بيمارستان در حالي كه دستش هنوز در گچ بود و نياز به عمل جراحي داشت توفيق آنرا پيدا كرد كه به سفر حج و ز يارت خانه خدا و رسول خدا (ص) مشرف شود.
در طول مدت معالجه دستش كه به مدت 6 ماه طول كشيد، در تهران ماند و در كلاسهاي درس حاضر شد ولي اين دوري از جبهه براي او قابل تحمل نبود و با شروع عمليات والفجر بلافاصله عازم جبهه شد.
وی در جبهه، در قسمت مهندسي رزمي قرارگاه خاتم الانبياء در قسمت راهسازي مشغول به خدمت بود و در جريان عمليات والفجر 1 مسئوليت مهندسي رزمي تيپ سيدالشهداء را به عهده گرفت و پس از شروع حمله جهت احداث جاده حساسي به منطقه تپه دوقلو (جنوب فكه) فرستاده شد و سرانجام در همين منطقه به درجه رفيع شهادت نايل آمد.
خاطراتی از شهید
آن شب، شب چهارشنبه 13 رجب شب ولادت امير مؤمنان حضرت علي(ع) بود با ظاهر شدن قرص كامل ماه كار آغاز شد. آن شب حسين شور و حال خاصي داشت.
آتش دشمن از شبهاي قبل بيشتر بود با اين حال حسين مرتب بر روي جاده ميدويد و ميخواست تا صبح كار جاده را به پايان برساند. طلوع فجر نزديك و كار احداث جاده تقريباً به پايان رسيده بود. شهيد بسطامي كه خسته به نظر مي رسيد ولي لبخند رضايت بر لب داشت اعلام كرد كه برادران كار را تعطيل و به عقب باز گردند.
در حين بازگشت برادران، ناگاه خمپاره هايی هوا را شكافت و دو تن از برادران را به خون نشاند. آري تركش خمپاره به چند نقطه از بدن حسين اصابت كرده و خونريزي شديد بود با اين حال مرتب زمزمه ميكرد : الحمد ا… الحمد ا… الهي رضاً برضائك، تسليماً بقضائك، مطيعاً لامراک…در داخل آمبولانس نيز همين كلمات را تكرار مي نمود و ابداً شكوه و اظهار ناراحتي نمی کرد گویی دردي به جان او نبود و سرا پا حلاوت و شيريني بود كه به كام او ريخته مي شد، گویي جريان خوني كه از او ميرفت او را سبكبال تر و آماده تر براي پرواز به سوي دوست مينمود.
زماني كه آمبولانس به پشت خط رسيد حسين در حال از هوش رفتن بود آخرين جملات او استدعا و تقاضاي همراه با اصرار از مولا و امامش بود كه در اين آخرين لحظات جدایي روح از بدن به ديدارش بيايد.
شهيد بزرگوار حاج غلامحسين بسطامي در 21 رمضان سال 1361 سالروز شهادت مولاي متقيان علي (ع) در عمليات رمضان مجروح و يك سال بعد در سالروز تولد اين امام بزرگوار يعني 13 رجب به آنچه همواره آرزويش بود نايل و به مقام شهادت نائل آمد.
از خصوصيات بارز حسين علاقه و همت او نسبت به افزودن معنويات و ارزشهاي والاي انساني در وجود خود بود. او همواره به ياد خدا بود و در كارهايش او را ناظر بر اعمال خود ميدانست.
حسين همواره بر آن بود كه از گناهان صغيره و كبيره دوري كند علي الخصوص ترس زيادي از ريا داشت كه مبادا ارزش اعمال او را از بين ببرد.
حسين مسئوليتهایی را كه برعهده داشت از اغلب دوستان و حتي خانواده خود پنهان مي كرد او حتي مجروح شدنش را نيز حتي المقدور پنهان مي كرد.
از ديگر خصوصيات حسين تحمل و بردباري او در مقابل مصائب و سختيها بود، حسين كمتر از سختيهایي كه در جبهه كشيده بود صحبت مي كرد .
حسين از خرجهاي اضافي و اسراف نفرت داشت اگر در سفره دو نوع غذا وجود داشت ناراحتي در چهره او نمايان مي شد و از اينكه هر دو نوع را بخورد كراهت نشان ميداد.
حسين در اين اواخر حالات روحاني خاصي داشت. يك روز نبود كه در مسجد سوسنگرد يا در شاهرود در حال نماز گريه نكند. در نماز متواضع بود.
وصیت نامه شهید
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون
شهادت سعادتى است كه به هر كسى ندهندش.
امام خمينى
خدايا بيش از دو سال از جنگ مى گذرد و هر روز شاهد شهادت و پرواز عزيزى هستم . هر روز عاشقانت را مى بينم كه تنها كالايشان جانها را به كف گرفته و براى هديه به پيشگاهت مى شتابند بشارت بر آنها بخاطر معامله اى كه با تو كردند يا الله .
( فاستبشرو ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم ) كه به فوزى عظيم دست يافتند، عجب داد و ستدى، جان در مقابل ديدار معشوق، ديدار خدا، لقاء رب ( فى مقعد صدق عند مليك مقتدر )
خدايا! معبودا! عاشقم، عاشق رويت، عاشق ديدارت، خدايا مرا جزء كسانى كه موفق به ديدار جمالت مى گردنند قرار ده ( الشهيد ينظر الى وجه الله )
خدايا مى دانم صلاحيتش را ندارم اما چه كنم آرزو دارم از آنان باشم، ترا به مقام سرور شهيدان آقايم حسين(ع) نا اميدم مگردان حال خود دانى زمانش با تو، يا الله .
اللهم انى اسئلك ان تجعل وفاتى قتلا فى سبيلك تجت رايه نبيك مع اوليائك اللهم ارزقنى شهاده فى سبيك .
اين مدت كه خارج از جبهه بودم گر چه گاهى خودم را راضى مى كنم كه خوب، در اثر جراحت ناچار بودم بيرون باشم يا … اما خود مى دانم كه ضرر كردم و بزرگترين ضرر هم اين بود كه با خروج از اين جبهه ها و زندگى عادى حالتى كه در اثر يك سال و نيم در منطقه بودن كمى در من بوجود آمده بود، يعنى آمادگى شهادت را از دست دادم و از طرف ديگر فهميدن اين مطلب و درك اين واقعيت را نكته مثبت بزرگى براى خود مى دانم چون فهميدم، خارج از جبهه و عادى زيستن چه به روزم آورد و سخن شهيد بزرگ ولى الله تا ك را بر من ثابت كرد كه مى گفت من مى دانم خارج از مسجد نماز نمى خوانم چرا از مسجد خارج شوم من كه مى دانم بيرون از جبهه از خدا دور مى شوم چرا خارج شوم ؟
…. و درك اين مطلب راه را نشانم داد كه بايد در جبهه بمانم و خود را به مقام آمادگى براى شهادت برسانم و انگاه كامل براى ملاقات خداى بزرگ به صحنه روم و هر كجا كه باشم نيز راهم اين باشد همچون شهيد على هادى عزيز بايد هر لحظه با حالت حضور زيست و آماده لحظه ملاقات بود در حال حاضر با كوله بارى از گناه كه بر دوش دارم و اينكه در چند ماه قبل تا كنون جديتى در پا كردن قلبم از تيرگى ها و ايجاد آمادگى براى ملاقات رب نداشته ام احساس مى كنم اگر گلوله اى به سراغم آيد يا كشته شوم يا اين چنين حالت روسياهى يكراست مرا به آنجا خواهند برد كه هميشه از آن وحشت داشتم هر چند از لطف خدا مايوس نيستم و تنها اميدم به فضى خداى تبارك و تعالى است پس بايد آن حضور قلب و آمادگى را در تمامى لحظات در خود ايجاد كنم با توكل به خداى منان .
وافوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد
ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي فيا سيوف خذيني
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علي ولي الله و اولاده المعصومين حجج الله و شهادت ميدهم به حقانيت راه امام بزرگوار و عزيزمان خميني روحي له الفداء.
وصيت من همان وصيت برادرم شهيد ولي الله تاك مي باشد كه خداي بر درجاتش بيفزايد.
از همگان تقاضا دارم كه اين وصيت نامه را مطالعه و به راهنمایی هايش عمل كنند كه نوري است به سمت خداي متعال.
از همگان التماس دعا دارم.
22 مهر 1361
21 رمضان – امضاء بنده ذيل خدا